۱۷ دی ۱۳۹۲
روایت بعدی که برای حدیث رفع به آن تمسک شده است حدیث حجب است. مرحوم آخوند فرمودهاند تمام مباحثی که در حدیث رفع گفتیم در حدیث حجب نیز جاری است و لذا آن مباحث را تکرار نمیکنیم.
سر کلام آخوند این است که حدیث حجب در حقیقت عبارت دیگری از حدیث رفع است. به جای رفع کلمه موضوع عنهم آمده است به جای ما لایعلمون جمله ما حجب الله علمه آمده است و لذا حدیث حجب از نظر لفظی مرادف با حدیث رفع است و لذا هر چه در دلالت حدیث رفع و نوع دلالت آن گفتیم در حدیث حجب هم جاری است.
مرحوم آخوند اصلا متعرض سند حدیث حجب نشدهاند و اعتماد کردهاند در حالی که سند روایت محل بحث است. نمیتوان به نکته تواتر هم روایات اصل برائت را معتبر دانست چون روایاتی که ایشان در اصل برائت ذکر کرده است چهار روایت است و چهار روایت تواتر معنوی بر برائت ندارند.
و لذا این نقص در کلام آخوند است.
بررسی سند حدیث حجب
این روایت را مرحوم صدوق این گونه نقل کرده است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا حَجَبَ اللَّهُ عِلْمَهُ عَنِ الْعِبَادِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُم (التوحید صفحه ۴۱۳)
این سند اولین اشکالش همان احمد بن محمد بن یحیی العطار است و همان بحثهایی که در حدیث رفع مطرح کردیم اینجا نیز مطرح است. البته آنجا گفتیم حتی اگر احمد بن محمد بن یحیی ثقه نباشد و مجهول باشد به صحت سند قدحی وارد نمیکند اما این حرف در این روایت جاری نیست. چون این روایت در فقیه ذکر نشده است و فقط در کتاب توحید نقل شده است.
اما مرحوم کلینی این روایت را با سند دیگری نقل کرده است که آن سند این مشکل را ندارد.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا حَجَبَ اللَّهُ عَنِ الْعِبَادِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ. (الکافی جلد ۱ صفحه ۱۶۴)
مرحوم آقای صدر این روایت را صحیح السند دانستهاند و آن را از نظر سند و دلالت معتبر میدانند. اما در روایت ابی الحسن زکریا بن یحیی وجود دارد که وثاقت او مشخص نیست.
چندین نفر به اسم زکریا بن یحیی هست که همه آنها توثیق ندارند و فقط برخی از آنها توثیق دارند.
مگر اینکه مرحوم آقای صدر بخواهد بگوید فقط دو نفر به این اسم هستند و هر دو توثیق دارند. بله مرحوم اردبیلی در جامع الرواه به این روایت اشاره کردهاند و گفتهاند منظور از این فرد در اینجا همان زکریا بن یحیی الواسطی است که توثیق صریح دارد.
اما این حرف ایشان بدون شاهد است و دلیلی بر این نداریم.
لذا از نظر ما این روایت از نظر سندی قابل اعتماد نیست.
مرحوم آخوند اشکالی را در این روایت مطرح کردهاند و گفتهاند در کتاب آمده است ما حجب الله علمه. و حجب از طرف خداوند دو معنا دارد گاهی مکلف علم ندارد به این دلیل که خداوند بیان کرده است و تبلیغ هم شده است اما ظلم ظالمین و … منشا اختفا شده است و مورد بحث ما در حدیث برائت همین است.
و گاهی جایی است که خداوند اصلا بیان نکرده است یا اینکه بیان کرده است اما امر به تبلیغ آن نکرده است و مصلحت در وصول آن به مکلف نبوده است بلکه شاید مصلحت در عدم وصول به مکلف بوده است.
و این ربطی به اصل برائت ندارد.
۱۸ دی ۱۳۹۲
حدیث حجب در تحف العقول هم ذکر شده است اما از نظر سندی مرسل است.
قَالَ علیه السلام کُلُّ مَا حَجَبَ اللَّهُ عَنِ الْعِبَادِ فَمَوْضُوعٌ عَنْهُمْ حَتَّى یُعَرِّفَهُمُوه (تحف العقول صفحه ۳۶۵)
گفتیم روایت از نظر سندی مشکل دارد و قابل استناد نیست.
بررسی دلالت حدیث حجب
از نظر دلالت مرحوم آخوند فرمودند ممکن است منظور از حجب الهی عدم بیان حکم و کتمان حکم از طرف خداوند باشد و اینکه خداوند امر به تبلیغ آن حکم نکرده باشد بلکه حاجب و مانع از بیان حکم شده باشد و این مفاد اصل برائت نیست. در اصل برائت مقصود این است که ما نسبت به احکامی که از طرف خداوند بیان شده و از طرف پیامبر و ائمه علیهم السلام هم تبلیغ شده است اما به خاطر عوارض دیگری به دست ما نرسیده است برائت جاری کنیم.
و ظاهر اسناد حجب به خداوند همین است که کتمان و عدم بیان از طرف خداوند بوده است.
آنچه مفاد حدیث حجب است این است که ما وظیفهای نسبت به آنچه شارع نسبت به آن سکوت کرده است نداریم و تا وقتی شارع از حکم چیزی سکوت کرده باشد حکمش اباحه است در مقابل اینکه اصل حظر باشد و قبلا گفتیم این ارتباطی با اصل برائت ندارد.
مرحوم ایروانی از همین حدیث برای مبنای خودش استفاده کرده است که قائلند شک در مقام ثبوت نداریم و حکم در مقام ثبوت مقید به علم است و اگر مکلف علم داشته باشد حکم ثابت است قطعا و اگر علم نداشته باشد معدوم است قطعا.
مرحوم آقای صدر معتقد است که حدیث حجب دلالت بر برائت میکند. درست است که ما حجب الله دو مصداق دارد یکی اینکه خداوند کتمان کرده باشد و یکی اینکه خداوند بیان کرده باشد و به خاطر عوارض به دست ما نرسیده باشد و آخوند گفت چون حجب به خداوند نسبت داده شده است ظاهر در این است که خداوند کتمان کرده است.
اما این صحیح نیست چون در جایی هم که به خاطر عوارض به دست ما نرسیده است باز هم حجب را میتوان به خداوند منسوب کرد چون خداوند علت همه علل در عالم هستی است مثل اینکه در روایت آمده است ما غلب الله علیه فالله اولی بالعذر در اینجا اگر فرد به خاطر ظلم ظالم مجبور به کاری شود مثلا مجبور به افطار روزه شود اینجا هم فرد معذور است. بنابراین این گونه نیست که ما حجب الله مصداقش فقط عدم بیان حکم از طرف خداوند باشد بلکه مواردی که به خاطر عوارض حکم محجوب مانده است نیز از مصادیق ما حجب الله است.
بلکه اصلا ظاهر روایت خصوص این موارد است چون جایی که خداوند اصلا بیان حکم نکرده است و سکوت کرده است اصلا توهم ثبوت حکم هم نمیشود تا عدم رعایت آن نیاز به بیان داشته باشد. حجب اقتضاء دارد که چیزی هست که محجوب است و رعایت آن لازم نیست نه اینکه اصلا چیزی در عالم واقع نیست و رعایت آن لازم نیست چون در جایی که چیزی نیست صدق حجب نمیکند. (بحوث فی علم الاصول جلد ۵ صفحه ۶۴)
و لذا از نظر ما نمیتوان به حدیث حجب یا حدیث رفع برای اثبات اختصاص احکام به عالمین تمسک کرد چون خود این حدیث مانند حدیث رفع موکد و موید اطلاق احکام است چون فرض کرده است حکمی هست که محجوب و مجهول است و آنچه هست رفع و وضع حکم به حسب مقام تنجز است. و برای صدق رفع همین که ثقل به حسب مقام تنجز رفع شود کافی است و لازم نیست حقیقتا حکم مرفوع باشد. جایی که حکم واقعا ثابت است اما منجز نیست اینجا ثقل حکم واقعا مرفوع است و لذا استعمال رفع در آنجا مجازی نیست تا با اصاله الحقیقه بتوان اثبات کرد که رفع به معنای رفع واقعی حکم است. رفع در رفع واقعی استعمال شده است اما نه در رفع حکم واقعا بلکه در رفع ثقل واقعا.
علاوه که گفتیم نفی ثبوت واقعی حکم خلاف امتنان است و حدیث رفع و حجب امتنانی است.
مرحوم اصفهانی فرمودهاند اگر کسی در جایی که به خاطر عوارض و ظلم ظالمین حکم مخفی مانده باشد در انتساب حجب به خداوند تشکیک کند نمیتوان استناد حجب را به خداوند در مواردی مثل اجمال نص یا تغییر لغت یا فقد نص (در جایی که حکم بیان شده است اما به علل دیگری غیر از ظلم ظالمین به ما نرسیده است مثلا راوی فراموش کرده است که نقل کند) یا مثلا تعارض نصوص در برخی موارد انکار کرد. انتساب حجب به خداوند در مواردی که اختیار انسان در آن دخالتی نداشته است آشکار است.
گفته نشود ظاهر ما حجب الله علمه عن العباد اقتضاء میکند که از همه عباد مخفی باشد و این مناسب با همان برائت قبل از شرع است. و گرنه اگر حکم برای کسی بیان شده باشد حتی اگر پیامبر یا امام باشد یا راوی باشد حجب از همه عباد نیست بلکه حجب از بعض عباد است و ظاهر روایت این بود که از همه باید محجوب باشد تا موضوع عنهم باشد.
چرا که جواب این است که ما حجب الله منحل به همه افراد است مثل اینکه خداوند هر آنچه عباد بر آن طاقت ندارند را رفع کرده است و متفاهم عرفی از این جمع محلی به الف و لام انحلال است. نه عام مجموعی.
خلاصه کلام اینکه از نظر ما اگر چه حدیث حجب از نظر دلالی تمام است و دال بر اصل برائت است اما چون از نظر سندی مشکل دارد قابل استدلال نیست.
۲۱ دی ۱۳۹۲
بررسی اختصاص احکام به عالمین
گفتیم مرحوم ایروانی قائل به اختصاص احکام به عالمین است واقعا. نه اینکه مرحله تنجز مختص به عالمین باشد بلکه جعل احکام واقعی مختص به عالمین است.
ایشان میفرمایند حکم در حقیقتش و در ماهیتش متقوم به علم است و بدون علم اصلا حقیقت و ماهیت حکم محقق نیست. در حقیقت بحث تخصیص احکام به عالمین از نظر ایشان بحثی ثبوتی است نه اینکه بحث اثباتی باشد و قصور ادله مطرح باشد.
ایشان میفرمایند تحقق حکم در حق غیر عالم معنا ندارد و حکم حقیقتی در حق غیر عالم ندارد نه اینکه دلیل اثباتی بر جعل احکام بر غیر عالمین نداریم.
ایشان میفرمایند حقیقت حکم اراده مولی برای انبعات عبد بر تکلیف است. اراده مولی نسبت به فعل عبد در مقابل مواردی که مولی کار خودش را اراده میکند و تکوینا انجام کاری را اراده کند اینجا تکلیف نیست تکلیف این است که اراده صدور فعل از دیگری داشته باشد.
اینکه اراده کند به خاطر جعل و بعث و تحریک در مقابل جایی که مثلا مولی اراده انجام فعل از دیگران را کرده است اما به اضطرار و اکراه … اینجا تکلیف نیست.
پس تکلیف یعنی اراده مولی برای انبعاث عبد و این فقط در جایی ممکن است که مکلف علم داشته باشد و اگر مکلف علم نداشته باشد حقیقت حکم محقق نیست.
ان قلت: با این بیان اصلا فحص از تکلیف معنا ندارد چون تکلیفی در حقیقت نیست و با فحص موضوع تکلیف محقق میشود و لذا فحص از تکلیف هم نباید واجب باشد.
جواب: اینکه میگوییم فحص از تکلیف واجب است به این علت است که بعثی که مولی صادر شده است گاهی اعلام و وقوف بر آن بعث به خود آن بعث است و گاهی اعلام به امر به حفظ آن تکالیف است. تحفظ بر بعثی که از خدا صادر شده است نیز اعلام است. اینجا اگر چه بنفسه اعلام نشده است اما بطریقه اعلام شده است.
بنابراین حکم به تعلیم و تعلم حکم امر به واجبات دیگر است و طریق برای رسیدن به آن بعث مولی است.
ایشان میگوید بنابراین شک در تکلیف معنا ندارد تا مجرای برائت باشد. بنابراین یا تکلیف قطعا هست و یا تکلیف قطعا نیست و اینکه شاید تکلیف باشد تا بخواهیم با اصل برائت آن را نفی کنیم معنا ندارد.
بعد فرمودهاند که از اینجا مشخص شد برگشت اعتبار علم در تکلیف به اعتبار قدرت است اینکه در فرض نبود علم تکلیف نیست چون قدرت نیست. قدرت گاهی به لحاظ عدم توانایی جوارح و اعضاء است و گاهی به خاطر جهل مکلف است. در عدم قدرت این دو تفاوتی ندارند.
از اینجا روشن میشود اینکه سید ابن زهره گفته است تکلیف فرد جاهل تکلیف بما لا یطاق است همین حرف را قائل بوده است و ایشان هم در موارد جهل مکلف را قادر نمیدانسته است و روشن است که در موارد عجز و عدم قدرت انتفای تکلیف واقعی است نه ظاهری.
این حرف اشتباه است. اگر چه ما قبلا گفتیم اختصاص احکام به عالمین محذور عقلی ندارد اما اینکه ایشان گفت حقیقت حکم متقوم به اعلام و علم است صرف ادعا ست. حقیقت حکم متقوم به وصول است و وصول هم اعم از وصول به علم یا به احتمال.
تکلیف متقوم به وصول است و اینکه مکلف تمکن و قدرت از انجام داشته باشد و قدرت متقوم به علم نیست و مکلف شاک نیز قدرت و تمکن از انجام دارد ولی الزامی به رعایت آن تکلیف ندارد و این همان است که از آن تعبیر به رفع تنجز میشود.
تفاوت است که بگوییم مکلف در ظرف عدم علم تمکن ندارد و یا بگوییم تمکن دارد اما ملزم به آن نیست.
مکلف در موارد احتیاط تمکن از انجام دارد اما ملزم به آن نیست بلکه حتی ممکن است عمل به آن حرام باشد این به معنای نفی تمکن و قدرت نیست.
بله تکلیف متقوم به صرف وصول است حال چه وصول با علم یا با حجت یا با احتمال و لذا بدون این موارد تکلیف معقول نیست.
حال در مواردی که تکلیف معقول است (که هم به لحاظ علم بود و هم به لحاظ احتمال) آیا در هر دو فرض هم منجز است؟ یا فقط در ظرف علم تنجز پیدا میکند؟
کلام ایشان خلط بین مرحله تنجز و ثبوت است. تکلیف متقوم به تمکن مکلف از انبعاث است و این تمکن همان طور که در موارد علم هست در موارد احتمال هم هست. و لذا در مواردی که مکلف تمکن ندارد تکلیف نیست مثل موارد غفلت. در موارد غفلت تمکن از انبعاث هم نیست چون فرد غافل است و اصلا شک هم ندارد تا به خاطر احتمال متمکن از انبعاث باشد.
و در ضمن بیان خطابات قانونی این مطلب را گوشزد کردیم که هر چند ثبوتا تکالیف بتواند شامل عاجز هم بشود اما اثباتا دلیلی ندارد.
ممکن است کسی بگوید ادله تکالیف با حدیث رفع و حجب و … تخصیص میخورند و واقعا مختص به عالمین خواهند بود و این اگر چه ثبوتا اشکالی ندارد اما اثباتا دلیل ندارد و اطلاق ادله شامل عالمین و جاهلین است و حدیث رفع و حجب و … دلالت بر رفع حکم واقعی ندارد تا باعث تخصیص بشود بلکه دلالت بر رفع ظاهری و رفع تنجز میکند.
گفتیم رفع تنجز حقیقتا رفع ثقل و کلفت است و همین برای صدق حقیقی رفع کافی است و حدیث رفع دلیل بر رفع حکم واقعی نیست بلکه دلیل بر رفع حکم است حقیقتا و تفاوت است بین رفع واقعی و رفع حقیقی. حدیث رفع دال بر رفع حقیقی است نه دال بر رفع واقعی. و بلکه گفتیم اگر حدیث رفع دلالت بر رفع واقعی کند خلاف امتنان است. حدیث رفع فقط رفع حقیقی را شامل است و رفع واقعی را شامل نمیشود.
مرحوم ایروانی بعد از این فرمودهاند منظور از حدیث حجب برائت قبل از شرع است یعنی مواردی که مولی تکلیف خودش را در حق مکلفین بیان نکرده است و مطابق مبنای خودشان اصلا مولی تکلیفی ندارد.
چرا که حجب به خداوند اسناد داده شده است و جایی که در اثر ظلم ظالمین و عوارض و … محجوب شده باشد حجب الله نیست. علاوه که ظاهر جمع محلی این است که علمش محجوب از همه عباد باشد و برای هیچ مکلفی بیان نشده باشد در حالی که در برائت بعد از شرع در مواردی است که برخی از عباد به آن علم داشتهاند.
ان قلت: هر چند خود حدیث دلالت بر حتی موارد برائت قبل از شرع هم نکند اما نسبت به برائت قبل از شرع با کمک استصحاب دلالت آن را تمام میکنیم. اثبات میکنیم که شارع بیان نکرده است و لذا حجب الله علمه عن العباد است.
جواب: این اصل مثبت است. عدم بیان لازمهاش حجب است و حجب امر وجودی است و به معنای پوشاندن است و شما با عدم بیان و عدم اعلام میخواهید عنوان ملازم آن که حجب است را اثبات کنید و این اصل مثبت است.
و اصلا این روایت حتی نسبت به برائت قبل از شرع هم ارزشی ندارد. چون جایی قابل اثبات است که احراز کنیم چیزی هست و مولی آن را حجب کرده است اما اگر احراز نکنیم چیزی هست که اصلا حجب معنا ندارد.
و اگر بدانیم چیزی هست که دیگر صدق حجب الله نمیکند چون علم به آن چیز پیدا شد. لذا حدیث اصلا معنای متحصلی ندارد و مجمل است.
بعد فرمودهاند روایت میگوید جایی که تکلیف به دست ما نرسد یا واقعا تکلیفی نیست و یا اگر هست محجوب است یعنی حجب تقدیری است. نه اینکه بالفعل حجب باشد تا اشکال شود که با علم به ثبوت تکلیف حجب معنا ندارد.
اینجا حجب تقدیری است یعنی یا اینکه تکلیفی نداریم و یا اگر بوده است از ما محجوب است.
و ما قبلا گفتیم این کلام ناتمام است و دلالت حدیث بر اصل برائت تمام است و حجب به خاطر ظلم ظالمین و عوارض هم منسوب به خداوند است علاوه که موارد فقد نص و … ربطی به ظلم ظالمین ندارد و یقینا حجب منسوب به خداوند است.
۲۲ دی ۱۳۹۲
بررسی کلام مرحوم اصفهانی
مرحوم اصفهانی در ضمن حدیث حجب در نهایت میفرمایند دلالت این روایت بر برائت تمام است. اما در این بین اشکالی را مطرح کردهاند. ایشان فرمودهاند عنوان حجب که در حدیث آمده است صدق این عنوان فرع ثبوت واقعی است که محجوب است. اینجا دو بحث داریم یکی حجب است و دیگری استناد حجب به خداوند است. عنوان حجب مستدعی ثبوت یک واقعیتی است که آن واقعیت را خداوند پوشانده است و مستور کرده است.
اشکال: حجب اقتضای انتساب به یک امر ثبوتی دارد نه اینکه اقتضای انتساب به یک امر موجود داشته باشد. حجب الله علمه عن العباد همان طور که اگر واقعیتی وجود داشته باشد و خداوند مانع دسترسی عباد به آن باشد حجب صدق میکند جایی که اصلا واقعیتی نباشد اما به لحاظ ماهیت ثبوت و تقرر دارد هر چند به لحاظ وجود ثبوت ندارد. و لذا ثبوت ماهوی کافی است.
ایشان جواب میدهند که این خلاف ظاهر است و ظاهر ما حجب الله یعنی حجب آنچه در خارج واقع است نه اینکه حجب نسبت به ماهیتی باشد که تقرر ذهنی دارد و تقرر عینی ندارد.
ماهیت بدون وجود چیزی نیست و حجب اقتضا دارد چیزی و شیئی را محجوب کنند. پس حجب مستدعی این است که محجوب وجود خارجی داشته باشد.
برای این محجوب دو مصداق میتوان تصور کرد:
یکی اینکه خداوند حکمی دارد که انبیاء و اولیاء مامور به تبلیغ آن نیستند حتی اگر از آن اطلاع هم داشته باشند.
دوم اینکه حکم بیان شده باشد و تبلیغ هم شده باشد اما به واسطه ظلم ظالمین و عوارض مخفی شده باشد.
پس ما حجب به لحاظ حجب دو مصداق دارد.
اما به لحاظ نسبت حجب به خداوند منظور فقط همان مصداق اول است و جایی که به واسطه ظلم ظالمین مخفی شده باشد حجب به خداوند انتساب پیدا نمیکند.
اشکال: تمام اشیائی که در عالم شکل میگیرند به علت العلل که خداوند است منتهی میشود. آنچه در عالم اتفاق میافتد و از وجودات خارجی شکل میگیرد همه به خداوند منتهی میشود پس همان طور که اگر خداوند منع از تبلیغ اولیاء کرده باشد حجب به خداوند منتسب است همین طور اگر جایی در اثر عواض و ظلم ظالمین حکم مخفی شده باشد باز هم حجب به خداوند منتسب است و لذا حدیث حجب دال بر برائت بعد از شرع هم هست.
جواب: در مواردی که حجب معلول عوارض و ظلم ظالمین باشد حجب انتساب به خداوند ندارد. مسببات و وجودات خارجی که به صورت علل طبیعی غیر از اشخاص به وجود آمدهاند همه به خداوند تبارک و تعالی هم منتهی است و هم منتسب است.
معلولات طبیعی غیر از اشخاص همه منتهی به خداوند است و منتسب به او است.
اما آنچه از معلولات به لحاظ اشخاص شکل میگیرد و افعالی که از اشخاص شکل میگیرد به خداوند منتسب نیست و فقط به ماهیت منتسب است هر چند قدرت از خداوند است و رفع موانع از خداوند است و … اما به خداوند منتسب نیست و بلکه منفی از خداوند است و انتساب صدوری به خداوند ندارد. بله انتساب به این معنا که مواد از خداوند است درست است اما انتساب صدوری به خداوند ندارد.
در مواردی که فاعل مختاری واسطه نشده است همه منتسب به خداوند است حتی اگر فاعل و علت غیر مختاری در بین باشد اما جایی که فاعل مختاری واسطه بشود فعل منتسب به خداوند نیست.
بعد خواستهاند مواردی که جهات مثبت و حسن وجود دارد بگویند فعل منتسب به خداوند هست از باب الوهی و … مثل و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و …
اما در غیر از این موارد از لحاظ لغوی نمیتوان فعل را به خداوند نسبت داد.
بعد ازاین میفرمایند مواردی که خداوند مانع از تبلیغ حکم شده باشد حجب منتسب به خداوند است. اما مواردی که اخفاء حکم به خاطر عوارض و یا ظلم ظالمین بوده است حجب منتسب به خداوند نیست بلکه منفی از خداوند است.
تا اینجا نتیجه این شده است که حدیث حجب دال بر برائت مورد نظر ما نیست یعنی در مواردی که اخفاء در اثر ظلم ظالمین بوده است را شامل نیست.
اما ایشان میفرمایند برائت که محل بحث ما ست اختصاصی به موارد ظلم ظالمین ندارد. موارد فقد نص از غیر از جهت ظلم ظالمین، موارد اجمال نص، مواردی که اخفاء حکم به خاطر عوامل طبیعی بوده است مثل نسیان و غفلت و … همه مشمول برائت هستند و در همه این موارد حجب الله صدق میکند.
و اگر برائت در این موارد جاری باشد احتمال تفصیل بین این موارد و موارد دیگر نیست و لذا ثبوت برائت در این موارد برای ثبوت برائت در همه موارد حتی مواردی که اخفاء حکم به خاطر ظلم ظالمین بوده است کافی است.
بعد فرمودهاند اگر کسی اشکال بکند که حجبی که در روایت آمده است اگر همین مقدار بود که حجب الله میگفتیم مواردی که شما گفتید را شامل است. اما در روایت گفته است موضوع عنهم و وضع اقتضاء دارد چیزی ثابت باشد تا وضع در مورد آن صدق کند. حکمی که در لوح است و ابلاغ نشده است ثبوت بر مکلفین ندارد تا موضوع عنهم صدق کند. ثبوت در لوح، ثبوت است اما ثبوت علی المکلفین نیست و موضوع عنهم جایی است که ثبوت علی المکلفین باشد تا وضع صدق کند.
بنابراین حدیث حجب فقط شامل موارد اخفاء حکم به خاطر عوارض و ظلم ظالمین است و اصلا مواردی که خداوند امر به اخفاء کرده است را شامل نیست.
ایشان جواب میدهند موضوع عنهم به معنای مرفوع عنهم نیست. وضع به معنای اثبات است و اگر با علی متعدی شود معنایش ثابت علیهم است و اگر با عن متعدی شود به معنای صرف و منع است. موضوع عنهم یعنی از آنها واگذاشته شده است.
پس قضیه موضوع به معنای مرفوع نیست و به معنای واگذاشته شده است و برای صدق این کافی است که در لوح ثابت باشد و لازم نیست بالفعل بر عهده مکلفین آمده باشد.
بنابراین موجبی برای صرف حدیث از معنایش نداریم و روایت شامل مواردی که خداوند امر به اخفاء کرده است میباشد هر چند شامل مواردی که به خاطر عوارض مخفی مانده است هم میشود.
بعد میفرمایند شیخ حر گفته است حدیث حجب مختص به شبهات وجوبیه است و در شبهات تحریمیه باید احتیاط کرد و حدیث حجب شامل شبهات تحریمیه نیست.
مرحوم اصفهانی میفرمایند شاید از این جهت است که وضع و رفع اقتضای تعلق به امر ثبوتی دارد و وجوب ثابت بر عهده مکلفین است اما حرمت ثبوت بر عهده مکلفین نیست بلکه زجر از فعل است.
این حرف در حدیث رفع هم جاری است.
و بعد در جواب میفرمایند همان طور که در واجبات رفع و وضع صدق میکند در محرمات هم صدق میکند چون اگر چه در محرمات فعل بر عهده مکلف قرار نمیگیرد اما ثقل و سنگینی تکلیف بر مکلف قرار میگیرد.
ثقل گاهی به خاطر ثبوت فعل بر عهده است و گاهی به خاطر زجر از فعل است و در هر دو مورد ثقل بر مکلف هست و لذا حدیث رفع و حجب شامل آن میشود.
و شاهدش این است که حرمت نیز با علی متعدی میشود و این نشان میدهد که ثقل و سنگینی بر عهده مکلف دارد. و لذا حدیث شامل شبهات تحریمیه و وجوبیه هست.
کلام ایشان در مجموع متین است اما حرف مرحوم آقای صدر این بود که آنچه اولیاء مامور به اخفای آن بودهاند احتمال ثبوت تکلیف در این موارد نیست تا صدق وضع و رفع کند. حدیث حجب مثل حدیث رفع موردی را که توهم ثبوت در مورد آن هست را شامل است و آن مواردی است که حکم بیان شده است ولی به دست ما نرسیده است. اما مواردی که خداوند حکم به اخفای آن کرده است چیزی ثابت نیست و احتمال ثبوت حکمی نیست تا حدیث وضع و رفع شامل آن باشد.
و لذا اینکه ایشان روایت را شامل مواردی که خداوند امر به اخفاء کرده است میدانستند از نظر ما صحیح نیست.
حدیث ناظر به مواردی است که جنبه عملی دارد و این فقط جایی است که احتمال بیان حکم و اخفای آن به خاطر عوارض و ظلم ظالمین باشد اما مواردی که خداوند امر به اخفاء کرده است جنبه عملی ندارد چون توهم ثبوت تکلیف هم نیست تا رعایت آن لازم باشد.