شنبه, ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
یکی از مباحث مهمی که جای آن در علم اصول خالی است و فقط در کلمات برخی علماء مطرح شده است، سعه و اطلاق ادله اعتبار خبر واحد است. آنچه در اصول مورد بحث قرار گرفته است اعتبار خبر واحد در فقه و احکام شرعی است و به تعبیر دیگر آنچه در اصول مورد بحث قرار گرفته است بحث از منجزیت و معذریت در فقه است. همان طور که بحث از حجیت سایر ظنون هم در حیطه فقه است و وجه آن هم این است که اصول مدون، اصول فقه است.
اما بحث از حجیت مطلق ظنون و خبر واحد بالخصوص دو مجال دیگر نیز دارد یکی بحث از اعتبار آنها در اعتقادات است (که در آنها بحث تنجیز و تعذیر معنا دارد). این خود یک بحث اصولی است و ثمرات متعددی دارد، مباحث اعتقادی زیادی هستند که برهان و استدلال عقلی ندارند (تفصیل کیفیت علم انبیاء و ائمه علیهم السلام، برخی اوصاف ایشان، قدرت ایشان در تصرفات تکوینی و … و بلکه حتی برخی صفات خداوند متعال مثل اینکه اراده خداوند صفت ذات است یا فعل؟ و خصوصیات قبر و برزخ و قیامت، اموری مثل رجعت و …) و در مورد آنها روایات متعددی وارد شدهاند، آیا این روایات اعتبار دارند؟ آیا اعتقاد بر اساس این روایات واجب است؟ و مکلفین همان طور که به روایات فقهی ملزمند به این روایات هم ملزمند؟ برخی بزرگان معتقدند خبر واحد در این موضوعات فاقد اعتبار است و نمیتوان بر اساس این روایات اعتقاد و التزام داشت.
بحث دیگر، اعتبار اخبار در غیر این دو قسم (فقه و اعتقادات) است. مثل اخباری که در باب واقعیات و تکوینیات وارد شدهاند. مثل اینکه هفت آسمان هست، قصص انبیاء علیهم السلام، مراحل تکوین جنین، و … و هر امری که نه به مجال عمل و نه به مجال اعتقاد مرتبط نباشد.
این امور صرفا حکایت از واقعیات و حقایق هستند و نه عمل به آنها لازم است و نه اعتقاد به آنها.
روایات مرتبط با مثل خواص ادویه یا درمان بیماریها و یا تاثیر برخی امور در سلامت بدن و … از همین دستهاند چون در آنها تنجیز و تعذیر (نه به معنای مرتبط با عمل جوارح و نه به معنای مرتبط با عمل جوانح و قلب و اعتقاد) معنا ندارد بلکه حاکی از حقایق و واقعیاتند. و روشن است که اعتقاد به هر حقیقت و واقعیت لازم نیست همان طور که تکالیف شرعی فقهی محدودند، امور اعتقادی هم محدودند و این طور نیست که اعتقاد به هر حقیقت و واقعیتی لازم باشد و جزو وظایف مکلفین باشد. همان طور که روشن است که علم غیر از اعتقاد است. ما به سفیدی این دیوار علم داریم اما عقد قلب و بنای بر آن واقعیت مثل بنای بر توحید و نبوت از واجبات نیست و این عقد قلب هم با صرف علم حاصل نمیشود. عدم اعتقاد به این امور نه موجب کفر است و نه موجب فسق است.
توضیح بیشتر:
امور اعتقادی سه قسمند: برخی از آنها در اسلام معتبرند یعنی اگر کسی به آنها معتقد نباشد مسلمان نیست مثل اعتقاد به توحید و نبوت. در این قسم هم تحصیل معرفت و اعتقاد لازم است و هم عدم اعتقاد موجب کفر است.
برخی دیگر اگر چه تحصیل معرفت و اعتقاد به آنها واجب است اما عدم اعتقاد به آنها موجب خروج از اسلام نیست.
و برخی دیگر هم تکلیف در آنها از قبیل تکالیف مشروط است یعنی اگر کسی به آنها علم پیدا کند باید به آنها معتقد باشد اما اصل تحصیل علم هم در آنها لازم نیست.
البته حدود امور اعتقادی که اعتقاد در آنها الزامی است مورد سوال است. غیر از امور معتبر در اصل اسلام، کدام امور اعتقادی هستند که اعتقاد در آنها لازم است؟ این طور نیست که هر آنچه از امور اعتقادی باشد تحصیل معرفت و علم در آنها لازم باشد و برخی از امور حتما جزو اموری هستند که تحصیل معرفت در آنها لازم نیست.
اما جدای از این سه قسم از امور اعتقادی، برخی امور هستند که اصلا اعتقاد به آنها هم در صورت تحصیل معرفت لازم نیست مثل اینکه زمین کره است یا هفت آسمان هست و … (البته اگر به تکذیب قرآن نیانجامد). حال آیا خبر واحد در این امور معتبر است؟ یعنی اموری که نه تکلیف هستند و نه اعتقاد به آنها (حتی در صورت تحصیل معرفت به آنها) لازم است. مثل اینکه در خبر آمده باشد فلان خوراکی، چنین خاصیتی دارد آیا اخبار در این امور اعتبار دارند؟
خلاصه اینکه اعتبار روایات در سه حوزه باید مورد بررسی قرار بگیرد. یکی حوزه امور فقهی و دیگری حیطه امور اعتقادی و سوم حوزه امور واقعی که نه فقهیاند و نه اعتقاد به آنها لازم است.
اعتبار اخبار در امور فقهی، به صورت مفصل در اصول فقه مورد بحث و بررسی قرار گرفته است اما دو حوزه دیگر باید مورد بحث قرار بگیرد.
یکی اعتبار اخبار در مجال امور اعتقادی (که منجزیت و معذریت در آنها معنا دارد) و شاید حتی به لحاظ وجوب و حرمت اعتقاد بتوان آن را در ذیل مباحث فقهی هم قرار داد و دیگر اعتبار اخبار آحاد در مجال حقایق و واقعیات غیر فقهی و اعتقادی است که روایات بسیار زیادی در این حوزه قرار میگیرند. از جمله آنها روایات وارد شده در بخش سلامت و پزشکی است. بخشی از آنها روایات در مورد شهرسازی و معماری و … است. بخشی دیگر در مورد اقتصاد و دانشهای دیگر است و …
این روایات در حقیقت ارشاد به مصالح بندگان است و مطلوبیت این امور (بر فرض مطلوبیت) به معنای مطلوبیت فقهی یا کلامی نیست بلکه یک مطلوبیت ارشادی است مثل مطلوبیت دارویی که توسط پزشک تجویز میشود.
بله ممکن است برخی از این امور صغرای مسائل فقهی را بسازد مثل اینکه مثلا چیزی مضر باشد و در فقه هم خوردن چیزی که ضرر دارد حرام باشد و … اما با این حال روایات وارد شده در غیر مسائل فقهی و اعتقادی در این امور هم منحصر نیست و روایات متعددی هستند که هیچ تلازمی با فقه یا کلام هم ندارند و جعل حکم تکلیفی در هر آنچه دارای مصلحت یا مفسده است بر شارع لازم نیست بلکه آنچه ثابت است این است که در موارد اوامر و نواهی شارع، مصلحت و مفسدهای وجود دارد نه اینکه هر جا مفسده و مصلحتی باشد لزوما شارع باید امر و نهی هم داشته باشد. پس روایات متعددی داریم که نهایتا ارشاد به وجود مصلحت و مفسدهاند و نه مستلزم حکم فقهیاند و نه اعتقادی.
آیا خبر در این امور اعتبار دارد؟ به این معنا که همان طور که اگر در این امور علم حاصل شود، میتواند مبنای عمل برای دستیابی به آن اثر یا ممانعت از حصول آن اثر، قرار بگیرد، آیا خبر هم میتواند مبنای عمل قرار بگیرد (در حالی که این عمل هیچ حکم فقهی نداشته باشد). آیا عقلاء، در مجال حقایق و واقعیات ظن و از جمله خبر را معتبر میدانند؟
پس اعتبار خبر در این امور به معنای منجزیت و معذریت نیست بلکه به معنای ترتیب اثر و مبنای عمل قرار گرفتن است.
تذکر این نکته هم لازم است که بحث ما در خبر واحد است اما اصل این بحث به مساله خبر واحد محدود نیست بلکه شامل هر ظنی هم میشود. و لذا اعتبار ظواهر در این مسائل محل بحث است و بر همین اساس حتی اگر روایت متواتر باشد یا آیه شریفه قرآن باشد با این حال اعتبار ظواهر باید مورد بحث قرار بگیرد همان طور که اعتبار ظواهر در امور اعتقادی باید بحث شود. چون اعتقاد در فرض علم لازم است اما جایی که علم وجود ندارد بلکه فقط ظهور (هر چند ظهور آیه یا روایت متواتر) وجود دارد آیا اعتقاد بر اساس آن ظاهر لازم است؟
و مانند خبر واحد و ظهور، سایر ظنون مثل شهرت و … است. پس معیار بحث، ظن است نه خبر بما هو خبر و ما اگر چه در مورد خبر بحث میکنیم اما مناط بحث در سایر ظنون هم وجود دارد.
بنابراین ما در دو مقام بحث خواهیم کرد:
مقام اول: اعتبار خبر در حوزه اعتقادات
مقام دوم: اعتبار خبر در حوزه حقایق و واقعیات
یکشنبه, ۲۹ فروردین ۱۴۰۰
بحث اعتبار خبر واحد را به سه مبحث جداگانه تقسیم کردیم:
اول: اعتبار اخبار آحاد در حوزه فقه و احکام شرعی
دوم: اعتبار اخبار آحاد در حوزه اعتقادات و مسائل کلام
سوم: اعتبار اخبار آحاد در حوزه امور واقعی و حقیقی که تنجیز و تعذیر در آنها بیمعنا ست.
گفتیم روایات مربوط به بخش عمدهای از مسائل مرتبط با علوم تجربی (مثل پزشکی) و علوم انسانی در مبحث سوم قرار میگیرند.
بحث اول به صورت مفصل در علم اصول فقه مورد اشاره و بحث قرار گرفته است هم به لحاظ اصل امکان تعبد (مثل شبهه ابن قبه و یا امکان تعبد به عمومات و اطلاقات با وجود مخصص و مقید برای آنها و …) و هم به لحاظ وقوع آن و ما از این جهت بحث نمیکنیم.
عدم امکان تعبد به خلاف واقع و حقیقت
تنها نکتهای که در این مقام جای بحث دارد جواز تعبد به خلاف واقع در فقه و احکام شرعی است. ممکن است توهم شود در شریعت و فقه، مواردی از تعبد وجود دارند که بر خلاف واقعیت و حقیقت هستند. مثلا واقعیت این است که زمین به دور خودش و خورشید حرکت میکند و بر اساس این حرکت شب و روز به وجود میآیند در حالی که در استعمالات روایی و قرآنی حرکت به خورشید منتسب شده است و از طلوع و غروب آفتاب یاد میشود.
یا مثلا در روایات مراحل جنین به صورت نطفه و علقه و مضغه در سه دوره چهل روز تصویر شده است یعنی هر کدام از این مراحل چهل روز به طول میانجامد و بعد از آن ولوج روح اتفاق میافتد در حالی که ممکن است توهم شود بر اساس آنچه در علم روز مسلم است، جنین قبل از اتمام چهل روز اول، دارای اندامهای مختلف است و شکل انسان دارد پس چطور چهل روز اول فقط نطفه است؟!
آیا تعبد به روایات در این موارد معقول است؟ مثلا گفته شود در شریعت گفته شده برای نطفه این مقدار دیه در نظر گرفته شده است و جنین چهل روز نطفه است تعبدا، در حالی که واقعا این طور نیست.
این بحث اگر چه به مساله ما مرتبط نیست اما توضیح مختصری در مورد آن لازم است. حق این است شرط تعبد این است که به خلاف واقع و حقیقت نباشد و ضابطه حجیت، احتمال صدق است و حجیت در آنچه احتمال صدق ندارد، معنا ندارد.
مخالفت احکام واقعی با واقع، غیر معقول است چون احکام واقعی به علم الهی منتهی میشوند و عدم مطابقت علم الهی با واقع و حقیقت غیر معقول است.
اما حکم ظاهری یعنی آنچه در عین احتمال مطابقت با واقع، احتمال عدم مطابقت با واقع هم دارد اما اعتبار آن منوط به احتمال مطابقت با واقع است و هر جا به عدم مطابقت با واقع علم وجود داشته باشد حکم ظاهری وجود ندارد. حکم ظاهری یعنی احتمال صدق و روشن است که احتمال صدق با علم به کذب و مخالفت با واقع قابل جمع نیست.
این اموری هم که به عنوان مخالفت نصوص شرعی (چه قرآنی و چه روایی) با واقع و حقیقت مطرح شدهاند همگی توهم و اشتباه هستند و هیچ منافاتی بین آنها و حقیقت و واقع وجود ندارد و این توهم ناشی از تلقی ما ست. یعنی تلقی و فهم ما خلاف واقع است نه اینکه شرع مخالف با واقع باشد. علاوه که در بسیاری از این موارد حتی تلقی ما هم با واقع منافات ندارد. مثلا انتساب طلوع و غروب به خورشید با اینکه روز و شب معلول حرکت زمین است منافاتی ندارد چون طلوع یعنی خورشید در مشرق قابل رویت باشد و غروب یعنی خورشید در مغرب قابل رویت نباشد. از قرار گرفتن خورشید خارج از افق یا داخل افق به طلوع و غروب تعبیر شده است و این اتفاق همان طور که میتواند معلول حرکت خورشید باشد میتواند معلول حرکت زمین باشد. بنابراین ظهور استعمالی این تعبیر نه حرکت خورشید است و نه حرکت زمین بلکه ظهور آن چیزی بیش از این نیست که خورشید نسبت به زمین در زاویهای قرار گرفته باشد که قابل رویت باشد یا نباشد.
ملازمات اتفاقی یا دائمی معانی و مفاهیم نباید جزو مدالیل الفاظ به حساب آورده شوند و نمیتوان آنها را به متکلم منتسب دانست. مثلا رطوبت آب، لازمه معنای آب است ولی معنای آب رطوبت داشتن نیست. بسیاری از این موارد، ناشی از همین خلط و اشتباه است. یا حقیقت آتش سوزندگی است اما مفاد کلمه «آتش» سوزانندگی نیست.
بین مفاهیم لغات که ملاک استعمالات و فهم مرادات استعمالی است و بین ملازمات مفاهیم (حتی اگر حقیقت و مطابق با واقع باشند) باید تفکیک کرد و نباید ملازمات مفاهیم را داخل در معنای لغوی و ظهور و مراد استعمالی به حساب آورد.
توهم نشود که این موجب عدم حجیت دلالات التزامی است چون دلالت التزامی جزو مدالیل استعمالی هستند. حرکت خورشید حتی مدلول التزامی تعبیر «طلعت الشمس» نیست چون طلوع خورشید هیچ تلازمی با حرکت خورشید ندارد بلکه همان طور که ممکن است طلوع خورشید و رسیدن به زاویه قابل دید به خاطر حرکت خورشید باشد ممکن است به خاطر حرکت زمین و برطرف شدن مانع باشد.
بین ظهور و علت وقوع آنچه ظهور کلمه است نباید خلط کرد. ظاهر طلوع چیزی بیش از قابل رویت بودن روشنایی نیست اما اینکه علت این قابلیت رویت چیست جزو مدلول لفظی طلوع نیست لذا اگر گوینده یا شنونده معتقد باشند که علت این قابلیت رویت حرکت خورشید است موجب نمیشود که لفظ در آن ظهور داشته باشد.
مفاهیم و علل اشیاء متفاوتند و نباید با هم خلط شوند. علل از ملازماتند و جزو مفهوم نیستند. البته ممکن است در برخی موارد مفهوم بر علت هم دلالت داشته باشد اما نمیتوان آن را به گوینده منتسب دانست.
مثلا در زمان شارع سفر با وسایل جدید قابل تصور نبوده است و با همان اسباب قدیم مسافرت میکردهاند و بلکه شاید اصلا برای آنها وجود اسباب دیگری برای سفر قابل تصور نبوده است اما در همان زمان هم اسباب سفر جزو معنای سفر نبودهاند و لذا مسافرتهای الان هم از نظر همان افراد موجود در زمان شارع سفر است هر چند اسباب آن متفاوت است.
یا در گذشته اسباب ایجاد نور محدود به امور مشخصی بودهاند و اصلا وجود امور دیگری مثل برق و … برای آنها قابل تصور نبوده است با این حال اسباب جزو معنای نور و روشنایی نیستند.
آنچه به عنوان مخالفت شرع با واقع گفته شده است ناشی از همین دخالت دادن اسباب و علل اشیاء در مفاهیم یا اموری شبیه به این موارد است که جامع آنها این است که اموری که جزو مفاهیم نیستند را جزو مفهوم الفاظ دانستهاند. تعابیر طلوع و غروب و زوال خورشید بر اینکه علت حرکت خورشید است یا حرکت زمین دلالت ندارد و مفهوم آن چیزی بیش از قابل رویت بودن روشنایی خورشید یا قابل رویت نبودن آن و یا در وسط دیده شدن نیست و لذا اینکه مثلا در قدیم تصور میکردند این ناشی از حرکت خورشید است و الان معتقدند این ناشی از حرکت زمین است، هیچ تفاوتی در ظهور و مراد استعمالی آن کلام ایجاد نمیکند.
در مورد مراحل تکون جنین هم قبلا به صورت مفصل در مسائل پزشکی بحث کردهایم با این حال در جلسه بعد به آن هم اشاره مختصری خواهیم داشت تا روشن شود بین آنچه به عنوان مراحل تکون جنین در نصوص شرعی و دینی وارد شده است و آنچه حقیقت خارجی است تنافی وجود ندارد.
دوشنبه, ۳۰ فروردین ۱۴۰۰
گفتیم تعبد به خلاف واقع معقول نیست و لذا حکم فقهی نمیتواند بر خلاف واقع باشد و در جایی که مفاد دلیلی خلاف واقع باشد، عدم حجیت آن قطعی است.
به همین مناسبت به دو مورد که توهم شده است حکم فقهی در آنها بر خلاف واقع است اشاره کردیم و گفتیم این توهم نادرست است.
مساله استناد طلوع و غروب و زوال و شب و روز و … به خورشید را بررسی کردیم و گفتیم مفاد این تعابیر، حرکت خورشید نیست.
در ضمن این بحث گفتیم نباید بین مفاهیم لغات و ملازمات از جمله اسباب و علل خارجی اشیاء خلط کرد و ملازمات وجود خارجی اشیاء، جزو مفهوم و مراد استعمالی نیستند. لذا اگر چه علت طلوع خورشید، حرکت زمین است اما نه حرکت زمین و نه حرکت خورشید، هیچ کدام مفاد استعمالی تعبیر «طلوع خورشید» نیستند. مفاد تعبیر «طلوع» چیزی بیش از این نیست که تابش شعاع نور بعد از شب قابل رویت باشد اما اینکه این تابش به خاطر حرکت زمین است یا حرکت خورشید مدلول این تعبیر نیست. بنابراین این تعبیر نه با جهل گوینده تلازم دارد و نه با کذب او.
همان طور که «غروب» استتار شعاع نور بعد از روز است و هیچ دلالتی بر این ندارد که این استتار به خاطر حرکت زمین است یا خورشید.
اعتقاد مخاطب یا گوینده به علیت مثلا حرکت خورشید یا حرکت زمین نباید جزو مراد استعمالی این تعابیر قرار گیرد. پس این استعمالات نه تسامحی است نه نیاز است آن را به بیان به اندازه فهم مردم حمل کرد و نه مستلزم جهل یا کذب است.
آنچه گفتیم که نباید ملازمات یا لوازم یا ملزومات وجود خارجی مفاهیم را با خود مفاهیم خلط کرد آثار عملی متعددی دارد.
مثلا استناد فعل به فاعل گاهی به صدور است مثل «قتل» و «ضرب» و گاهی به حلول است مثل «مرض» و «مات» و علت استناد داخل در مفهوم کلمه نیست. این طور نیست که این افعال بر کیفیت و وجه انتساب هم دلالت داشته باشند بلکه کیفیت انتساب امر حقیقی و واقعی است ولی کلمه بر آنها دلالتی ندارد.
یا فعل گاهی اختیاری است و گاهی غیر اختیاری (اضطرار یا اکراه یا الجاء) و فعل بر هیچ کدام از این موارد دلالت ندارد یعنی نه بر اختیاری بودن فعل و نه بر اضطراری بودن یا اکراهی بودن یا الجائی بودن آنها دلالت ندارد و این خصوصیات همه خارج از مدلول و حقیقت معنا و مفهوم کلمهاند.
تفاوتی ندارد این خصوصیات از مقارنات احیانی باشند یا از ملازمات دائمی.
بر همین اساس به اطلاق حکم نسبت به موارد صدور اختیاری و غیر اختیار تمسک میشود. مثلا تعبیر «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن» هم شامل اتلاف اختیاری است و هم شامل غیر اختیاری.
یا مثلا «احل الله البیع» هم شامل بیع اختیاری است و هم شامل بیع اضطراری.
یا مثلا ادله قصاص هم شامل قتل اختیاری است و هم شامل قتل اکراهی.
در همین مثال طلوع و غروب و زوال، علت آنها جزو مدلول کلمه نیست و لذا اگر مکلف بتواند با وسیلهای طلوع را محقق کند مثل اینکه با هواپیما در جهت مشرق حرکت کند که زودتر شعاع خورشید را خواهد دید آثار آن (مثل وجوب نماز) مترتب است در حالی که اگر معنای طلوع خورشید، دیدن شعاع نور در اثر حرکت خورشید باشد نباید این حکم ثابت باشد.
تخیلات یا علوم مکلفین موجب ایجاد تغییر در معانی و یا موجب تقیید مفاهیم و مدالیل استعمالی نیست. تخیل مردم گذشته به اینکه سفر با سرعت چند صد کیلومتر در ساعت ممکن نیست موجب نمیشود ادله سفر به چنین فرضی مقید باشند و شامل سفر با وسایل جدید نباشند.
نتیجه اینکه تخیلات مخاطب یا گوینده، ملازمات و لوازم و ملزومات وجود خارجی آنها و … نباید داخل در مفاهیم به حساب آورده شوند.
مثال دیگری که در این بحث به آن اشاره کردیم مساله مراحل تکون جنین است که توهم شده است واقعیت خارجی خلاف چیزی است که در ادله شرعی مذکور است. مثلا در دلیل شرعی جنین چهل روز نطفه حساب میشود در حالی که در واقع جنین قبل از چهل روز تکامل پیدا میکند و همه اعضاء را پیدا خواهد کرد.
گفتیم این اشکال هم ناشی از غفلت و عدم دقت است. توضیح مطلب:
آنچه در قرآن مذکور است این است که مراحل خلق جنین این طور توضیح داده شده است:
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ» (المومنون ۱۴)
که در این آیه هیچ کدام از مراحل تحدید به زمان نشدهاند. اما در روایات مرحله نطفه و علقه و مضغه به چهل روز تحدید شدهاند.
آنچه اکنون در علم جدید مثل سونوگرافی یا تصویربرداریهای دیگر نشان داده میشود بزرگنمایی است. مثلا جنینی که در مرحله قبل از یک ماهگی قرار دارد از نظر اندازه بسیار کوچک و از نظر وزن بسیار سبک است حتی در بعضی مراحل با چشم عادی به راحتی قابل رویت نیست. بله اندامها به همان تناسب در آن اندازه تحقق پیدا کردهاند اما تعبیر از این موجود به نطفه اشکالی ندارد.
در معنای نطفه این نیست که نباید دارای شکل باشد. نطفه به حسب روایات، خلط است و در روایات از آن به «شبیه نخامه» تعبیر شده است. شکل گرفتن این مایع غلیظ با نطفه بودن آن منافات ندارد. اینکه جنین در قبل از چهل روزگی دارای اندام میشود (اما این اندام تشکیل شده از همان مایع غلیظ هستند) با نطفه بودن آن منافات ندارد. هم چنین نسبت به مراحل بعد.
یا مثلا وقتی در علم جدید تعبیر میکنند به اینکه استخوان شکل گرفته است، منظور مواد تشکیل دهنده استخوان است که در بعضی مراحل مثل غضروف است نه اینکه همین استخوان باشد.
خلاصه اینکه نطفه یعنی مایع غلیظ در مقابل خون یا گوشت یا استخوان و … ولی به معنای شکل نداشتن یا اندام نداشتن نیست. پس اینکه در روایات گفته شده است جنین به مدت چهل روز نطفه است و چهل روز علقه است و چهل روز مضغه است و … با تشکیل اندامها یا شکل گرفتن آنها منافات ندارد.
برای دفع این شبهه بیان دیگری هم وجود دارد که در جلسه بعد به آن اشاره خواهیم کرد.
سه شنبه, ۳۱ فروردین ۱۴۰۰
بحث در عدم امکان تعبد به خلاف واقع بود. به همین تناسب به دو مساله اشاره کردیم که توهم شده بود از مواردی است که حکم شرعی و روایت بر خلاف واقع است و گفتیم این توهم ناشی از غفلت و خلط است.
مورد دوم بحث زمان بندی مراحل تکون جنین بود که یک پاسخ را بیان کردیم و گفتیم بین اطلاق نطفه و تشکیل اندامها و شکل انسان منافاتی وجود ندارد چون نطفه به معنای مایع غلیظ در مقابل خون بسته شده یا گوشت و … است نه به معنای مایعی که هیچ شکل و اندامی نداشته باشد.
پاسخ دیگری که قابل بیان است این است که آنچه در روایات مذکور است که مثلا مرحله نطفه چهل روز است و مرحله علقه چهل روز و … به واقعیت قابل لمس برای انسان بدون ابزار ناظر است. این روایات ناظر به دیه سقط جنین در مراحل مختلف است و اینکه مثلا اگر در مرحله نطفه باشد چه مقدار دیه دارد و … و مخاطبی که دسترسی به هیچ ابزاری غیر از چشم عادی نداشته است قرار بوده بر این اساس این دستور و زمان بندی بتواند دیه را تعیین کند و آنچه انسان بدون ابزار، مشاهده میکند همان است که در این روایات مذکور است. یعنی تا چهل روز آنچه به چشم عادی میآید یک مایع غلیظ است و وجود اندامها و … با چشم عادی قابل رویت نیست و بلکه چه بسا در تعیین دیه هم هیچ تاثیری نداشته باشد یعنی سقط نطفه دیه مشخصی دارد اینکه آن مایع دارای اندامها شده باشد یا نه در مقدار دیه هیچ تاثیری ندارد.
جنین تا چهل روز هر چند دارای اندامها و … هم باشد اما به شکل همان مایع غلیظ و نطفه رویت میشود و بعد از چهل روز به صورت علقه و خون بسته شده دیده میشود و … (و البته روشن است که این طور هم نیست که مثلا تا چهل روز نطفه باشد و بعد به یک باره به خون بسته شده تبدیل شود و … بلکه این نطفه به مرور تکون پیدا میکند اما تا قبل از چهل روز وقتی دیده میشود عرفا همان مایع غلیظ است و بعد خون بسته شده است و …) و این روایات بر اساس همان چه دیده میشود دیه را تعیین کرده است بنابراین این روایات اصلا نافی وجود اندامها و شکل نیستند تا بین مفاد این روایات و واقع تنافی وجود داشته باشد.
نتیجه اینکه احکام فقهی و تعبد بر خلاف واقع معقول نیست و این موارد هم ناشی از خلط و غفلت است و بین احکام فقهی و واقعیات تنافی وجود ندارد.
آنچه ما به عنوان قاعده پذیرفتهایم این است که هیچ حکم فقهی و تعبدی نمیتواند بر خلاف واقع و حقیقت باشد و خطا و جهل معصوم در این موارد هم محال است چون مستلزم جهل خداوند متعال است چرا که معصوم در این زمینه چیزی جز اخبار از خداوند نمیکند.
اینکه گفته شده است این کلمات و احکام بر اساس چیزی است که مردم آن زمان میفهمیدهاند هر چند اشتباه بوده است حرف غلطی است و مستلزم کذب یا جهل در حق معصوم است.
طلاب محترم باید توجه کنند که نباید بر اساس جهل متون شریعت را زیر سوال برد. البته این نیست که هر روایتی معلوم الصدور باشد اما روایاتی که از نظر سند معتبرند یا حتی قطعی هستند را نباید به مجرد توهم مخالفت با یافتههای علمی کنار گذاشت یا انکار کرد.
گفتیم در اعتبار روایات سه بحث وجود دارد. یکی اعتبار روایات در حوزه فقه و احکام شرعی است که گفتیم ما در این مورد بحث نمیکنیم.
دیگری اعتبار روایات در حوزه اعتقادات و مسائل کلام و سوم هم اعتبار روایات در حوزه واقعیات و امور حقیقی.
که برای آنها مثالهای متعددی بیان کردیم و حتی مرحوم آقای خویی فرمودهاند مطابق مسلک مرحوم آخوند که به جعل منجزیت و معذریت معتقد است روایات وعده ثواب و عقاب را هم نمیتوان به شریعت نسبت داد.
از جلسه بعد در مورد اعتبار روایات در مسائل اعتقادی و کلامی بحث خواهیم کرد. ان شاء الله