۲۶ آبان ۱۳۹۸
بحث بعدی معانی حرفی است که دارای ثمر است و بلکه گفته شده مبنای مرحوم شیخ در واجبات مشروط مبتنی بر این بحث است. در واجب مشروط بحثی است که شرط قید هیئت و وجوب است طوری که بدون آن اصلا وجوبی نیست و صرفا انشاء است یا اینکه قید ماده و واجب است؟ مرحوم شیخ بر خلاف مشهور معتقدند شرط، قید واجب و ماده است نه قید هیئت و وجوب. البته تفاوت این دو مبنا در این نیست که طبق نظر مرحوم شیخ تحصیل شرط و قید لازم باشد بلکه طبق هر دو مبنا تحصیل این شرط لازم نیست اما ثمره آنها در بحث مقدمات مفوته است. منظور از مقدمات مفوته، مقدماتی است که اگر قبل از زمان وجوب انجام نشوند واجب در زمان خودش فوت میشود. وجوب مقدمات مفوته طبق نظر مشهور امری خلاف قاعده است که نیازمند توجیه و دلیل است و لذا اگر دلیل خاصی نداشته باشیم مقدمات مفوته واجب نیستند چه قبل از وقت و چه بعد از وقت. قبل از وقت، انجام مقدمات لازم نیست چون امری به ذی المقدمه ندارد و بعد از وقت هم چون تمکن از خود واجب ندارد و قدرت هم شرط تکلیف است. اما طبق نظر مرحوم شیخ در وجوب آنها مشکلی نیست.
گفته شده این بحث متوقف بر بحث معنای حرفی است هر چند ما این را قبول نداریم که توضیح آن خواهد آمد.
دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۸
علماء قبل از بحث از معنای حرفی، به حقیقت وضع پرداختهاند و اموری را در حقیقت وضع مطرح کردهاند (مثل ذاتیت وضع، اعتباریت وضع، تعهد، قرن اکید، علامت، علامیت و …) و بعد هم آن را به وضع تعیینی و تعینی تقسیم کردهاند و بعد اقسام وضع و موضوع له را بیان کردهاند.
معنای ملحوظ گاهی عام است و گاهی خاص و وضع هم گاهی برای همان معنا وضع میشود و گاهی برای غیر آن (به عموم و خصوص) وضع میشود پس مجموعا چهار صورت خواهیم داشت:
وضع عام و موضوع له عام این قسم معقول است و واقع شده است مثل وضع اسماء اجناس
وضع خاص و موضوع له خاص این قسم هم معقول است و واقع هم شده است مثل وضع اعلام
وضع عام و موضوع له خاص این قسم معقول است ولی در وقوع آن اختلاف است و مرحوم آخوند معتقدند واقع نشده است و مشهور وضع حروف را از این قسم میدانند.
وضع خاص و موضوع له عام که مشهور آن را ممتنع میدانند.
مرحوم آخوند معتقد است وضع در حروف از قبیل وضع عام و موضوع له عام است و معتقدند قدماء نیز همین نظر را قبول داشتهاند و اینکه موضوع له در حروف خاص است از ابداعات متاخرین است.
ایشان میفرمایند همان طور که در کلمه «الابتداء» وضع و موضوع له عام است حرف «من» هم همین طور است و تنها تفاوت آنها این است که اسامی برای استعمال استقلالی وضع شدهاند و حروف برای استعمال ربطی وضع شدهاند.
به این کلام آخوند اشکال کردهاند که اگر قرار است «من» همان معنای «ابتداء» را داشته باشد باید بتوان آنها را به جای هم به کار برد و اینکه واضع شرط کرده باشد که یکی در مقام استقلال استعمال شود و دیگری در مقام ارتباط، لزوم تبعیت ندارد و نهایتا منجر به معصیت است.
ما قبلا گفتیم منظور ایشان از این شرط امر مولوی و تکلیفی نیست بلکه این شرط به محدودیت وضع منجر خواهد شد یعنی اگر چه وضع و موضوع له در حروف هم عام است اما وضع فقط برای موارد ارتباط رخ داده است و در غیر آن وضعی نیست نه به این معنا که این حیث و تقید داخل در معنای حرف باشد بلکه معنای حرف بدون این قید است اما وضع برای خصوص موارد ارتباط است لذا استعمال حرف در غیر موارد ارتباط غلط است چون وضعی نیست. تفاوتی ندارد ما حقیقت وضع را چه بدانیم. بنابراین استعمال ربطی شرط وضع است نه قید موضوع له (چیزی شبیه به حصه توأم).
عنوان استقلال یا ارتباط در معنای موضوع له اسم یا حرف اخذ نشده است بلکه در معنای استعمالی آنها هم وجود ندارد اما علقه وضع برای اسامی فقط در موارد حقیقت استقلال شکل گرفته است و علقه وضع برای حروف فقط در موارد حقیقت ارتباط شکل گرفته است و در غیر این موارد علقه وضعی نیست و لذا استعمال آنها در غیر آن مورد غلط است چون اصلا وضعی وجود ندارد.
اما مشهور متاخرین معتقدند وضع در حروف عام و موضوع له خاص است یعنی «من» برای موارد استعمالش وضع شده است اما به یک تصور عام از مجموعه موارد استعمال آن. یعنی همه آن موارد استعمال با یک مفهوم عام تصور شدهاند و آن معنای عام متصور، آینه و حاکی از همه این موارد استعمال است.
بر همین اساس اشکال شده است که چطور میشود معنای متصور عام باشد و خصوصیات در آن لحاظ نشده باشند اما وضع برای خصوصات اتفاق افتاده باشد؟ عام نمیتواند حاکی از خصوصیات افرادش باشد و وضع متقوم به تصور است وقتی خصوصیات تصور نشده است چطور میتوان لفظ را برای آنها وضع کرد؟ عام نمیتواند آینه برای خاص بما هو خاص باشد. مرحوم ایروانی بر همین اساس وضع عام موضوع له خاص را مثل وضع خاص موضوع له عام محال دانسته است.
مرحوم آخوند میفرمایند وضع عام موضوع له خاص معقول است چون میتوان عام را به عنوان حاکی از افراد لحاظ کرد و عام همان جامع بین افراد و حصص است و لذا تصور عام، تصور اجمالی همه خصوصیات افراد هم هست اما عکس آن ممکن نیست چون خاص حاکی و مرآه برای عام نیست بلکه حداکثر میتواند تصور خاص ملازم با تصور عام باشد اما استلزام غیر از چیزی است که مقصود است. بنابراین مرحوم آخوند این قسم را معقول میدانند اما وضع حروف را از اقسام وضع عام موضوع له خاص نمیدانند بلکه از اقسام وضع عام موضوع له عام میدانند و با این حال هم معتقدند استعمال حرف و اسم به جای یکدیگر غلط است.
گفتیم یکی از مباحثی که به عنوان ثمره این مساله ذکر شده است بحث امکان تقیید معنای حرفی و از جمله هیئات است. آیا وجوبی که مفاد هیئت امر است که معنای حرفی است قابل تقیید است؟
گفته شده است اگر معنای حرفی را مثل معنای اسمی عام بدانیم قابل تقیید است اما اگر معنای حرفی را خاص بدانیم، قابلیت تخصیص و تقیید ندارد پس اگر معنای حرفی را خاص بدانیم، قابلیت تقیید به شرط نیست و در موارد وجوب مشروط باید شرط را به ماده برگرداند چرا که وجوب مستفاد از هیئت معنای حرفی خاص است و قابل تقیید نیست در نتیجه «حج مستطیع واجب است» نه اینکه «وجوب حج مشروط به استطاعت» باشد و گفتیم یک فرق مهم بین آنها در وجوب مقدمات مفوته یا حفظ قدرت روشن میشود.
آیا این ثمره صحیح است؟ توضیح آن خواهد آمد.
سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸
بحث در ثمرهای بود که برای معانی حرفی مطرح شده است و آن اینکه اگر موضوع له معانی حرفی را خاص بدانیم، شرط در واجبات مشروط باید به ماده برگردد چون خاص و جزئی قابل تقیید نیست ولی اگر موضوع له معانی حرفی را عام بدانیم شرط به خود وجوب مستفاد از هیئت تعلق میگیرد.
در توضیح اینکه وضع حروف عام و موضوع له خاص باشد گفتهاند یعنی معنای متصور در حال وضع عام است اما لفظ را برای آن معنای عام وضع نشده بلکه برای خصوصات وضع شده است و آن عام آینه و محکی از افراد و خصوصات است. در حقیقت این طور نیست که تصور معنای عام در هنگام وضع کار عبث و بیهودهای باشد که ارزشی بر آن مترتب نیست بلکه این تصور معنای عام، مصحح وضع لفظ برای خصوصات است و اگر آن معنای عام تصور نشود، وضع لفظ برای خصوصات متعدد ممکن نبود و با تصور جامع و معنای عام، خصوصات هم به اجمال تصور شدهاند و لفظ برای همانها وضع شده است. مرحوم آخوند معقولیت این قسم را پذیرفتند اما وضع حروف را از این قسم نمیدانند. از نظر مرحوم آخوند موضوع له و مستعمل فیه در حروف مانند اسامی اجناس عام است و خصوصیات مربوط به مورد استعمالند نه معنای مستعمل فیه یا موضوع له و گرنه استعمال لفظی که موضوع له آن عام است در خصوص، مجاز خواهد بود. از نظر ایشان تفاوت اسم و حرف در معنای موضوع له و مستعمل فیه نیست بلکه یکی برای فرض استعمال استقلالی وضع شده است و دیگری برای استعمال ربطی یعنی وضع آنها محدود است نه اینکه موضوع له آنها متفاوت باشد.
مرحوم آخوند میفرمایند منظور از خاص بودن موضوع له در حروف چیست؟ تا بفهمیم آیا تقیید آن محال است یا نه.
در خاص بودن موضوع له دو احتمال وجود دارد:
اول) منظور جزئی خارجی است یعنی در «سرتُ من البصره» برای همان جزئی خارجی سیر که واقع شده وضع شده است. این معنا حتما غلط است چون استعمال حروف در قضایای حقیقیه صحیح است و اشکالی ندارد. در مثل «سِرْ من البصره» حتما قضیه حقیقیه است و استعمال در آن غلط نیست و معنای این جمله هم آن سیر شخصی متحقق از مکلف نیست و آنچه از مکلف صادر میشود مصداقی از آن است. و ما کاملا میفهمیم که معنای موضوع له حروف، جزئی خارجی نیست یعنی مثل وضع اعلام نیست که موضوع له آنها جزئی خارجی است.
دوم) منظور جزئی ذهنی است یعنی خصوصیت جزئیت ذهنی در معنای موضوع له دخیل است یعنی هر بار استعمال یک معنا از معانی حرف است چون هر بار استعمال نیازمند یک تصور است و هر تصور با تصور دیگر متفاوت است و هر کدام جزئی ذهنی متفاوتی با یکدیگر هستند. پس اگر سه بار گفته شود «سرت من البصره» سه وضع مختلف برای «من» وجود دارد.
بطلان این احتمال هم واضح است و روشن است که حروف برای هر بار استعمال، یک وضع مستقلی ندارد این طور نیست که حروف برای تک تک استعمالات وضع کرده باشد و هر کدام از استعمالات یک موضوع له حرف باشد.
پس موضوع له حروف نمیتواند خاص باشد و باید عام باشد.
اما احتمالات دیگری در کلمات علماء مطرح است که در کلام آخوند مطرح نشده است و خصوصیت را طور دیگری معنا کردهاند که توضیح آنها خواهد آمد و بعد باید بررسی کنیم ببینیم آیا آن خصوصیت با اطلاق ناسازگاری دارد تا اگر گفتیم وضع در حروف از قبیل وضع عام موضوع له خاص است اطلاق در آن ممکن نباشد یا آن خصوصیت با اطلاق منافاتی ندارد.
چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۸
بحث در ثمرهای بود که برای معنای حرفی بیان شده است که اگر وضع در حروف را از وضع عام و موضوع له خاص بدانیم شرط در واجبات مشروط باید به ماده برگردد نه هیئت در نتیجه وجوب مطلق است و آنچه مقید است ماده و واجب است.
مرحوم آخوند در همان بحث فرمودهاند قید در واجبات مشروط به هیئت و وجوب برمیگردد و حرف شیخ ناتمام است چون اولا ما موضوع له در حروف را عام میدانیم و لذا تقیید آن مشکلی ندارد و ثانیا اصلا ما چنین ثمرهای را قبول نداریم و اگر موضوع له در حروف را هم خاص بدانیم با این حال شرط به هیئت برمیگردد که توضیح آن خواهد آمد.
قبل از آن در حال بررسی معنای خاص بودن موضوع له در حروف بودیم. دو احتمال از کلام مرحوم آخوند نقل کردیم که ایشان هر دو معنا را رد کردند و فرمودند منظور از خصوصیت نه میتواند جزئی شخصی خارجی باشد چون ارتکاز و وجدان ما خلاف آن است و حروف حتی در قضایای حقیقی هم استعمال میشوند و این طور نیست که حروف لزوم فقط در قضایای جزئی خارجی استعمال شوند بلکه حتما حروف در قضایای غیر شخصی و خارجی استعمال میشوند و لذا «یجب علی الناس الحج الی مکه» قضیه حقیقیه است و شخصی خارجی نیست با این حال حرف در آن استعمال شده است و نه میتواند منظور جزئی ذهنی باشد یعنی آن عنوان ذهنی جامع بین اطراف موضوع له حروف باشد چون وجود ذهنی متقوم به حضور آن در ذهن است و هر بار تصور یک وجود ذهنی مغایر با وجود ذهنی دیگر است. علاوه که باید استعمال حرف در معانی خارجی و واقعی مجازی باشند چون فرضا موضوع له حروف جزئی ذهنی است و امر ذهنی جز با الغای خصوصیت قابل تطبیق در معانی خارجی نیست و این الغای خصوصیت یعنی استعمال لفظ در غیر موضوع له که مجاز است در حالی که ما در استعمال معانی حروف در قضایای خارجی (در مقابل ذهنی) هیچ مجازی احساس نمیکنیم.
عرض ما این بود که دو معنای دیگری از خصوصیت قابل بیان است:
یکی اینکه معنای حرفی خاص است یعنی خصوصیت به لحاظ اختلاف جملهها در اطراف مراد باشد. «سیر من البصره» در مقابل «سیر من الکوفه» در مقابل «اکلت من طعام» یعنی همان طور که اعلام برای اشخاص مختلفی وضع شده است مثلا «حسن» هم برای «حسن بن علی» وضع شده است و هم برای «حسن بن زید» و … حروف نیز برای جمل مختلف وضع شدهاند. یعنی مثلا «من» یک بار برای «من البصره» و یک بار برای «من الکوفه» و … وضع شده است یعنی از قبیل مشترک لفظی است. یعنی حرف برای نسبت کلامی به لحاظ اختلاف جمل وضع شده است نه به لحاظ تعدد استعمال.
به عبارت دیگر «سیر من البصره» و «سیر من الکوفه» و «سیر من بغداد» هر کدام معنای مختلفی از من است. وضع حرف از قبیل وضع اعلام است که یک لفظ است اما موضوع له آن اشخاص مختلف است.
هر ترکیبی یک وضع است نه اینکه هر استعمال یک وضع است و لذا اگر یک ترکیب چند بار استعمال شود استعمال حرف در یک معنا ست اما هر ترکیب یک وضع در مقابل ترکیب دیگر دارد. جزئیت یعنی خصوصیت به لحاظ خصوصیت اطراف. معنای حرفی به معنای رابط بین اطراف است و بنابراین با تفاوت دو طرفی که با معنای ربطی به یکدیگر مرتبط میشوند معنای حرفی هم متفاوت خواهد بود و یک وضع دارد. واضع در موقع وضع، معنا را به نحو عموم لحاظ کرده است و این عموم مشیر به تک تک این ترکیبها ست و لفظ را برای همان تک تک ترکیبها وضع کرده است. برای تقریب به ذهن (هر چند این مثال از نظر ما غلط است) تصور کنید که امیر برای همه کسانی که در نیمه ماه رمضان به دنیا بیایند اسم «حسن» را وضع کند در اینجا معنایی که تصور کرده است عام است (همه کسانی که در نیمه ماه مبارک رمضان متولد شدهاند) اما موضوع له لفظ همان تک تک افرادی هستند که متولد شدهاند.
خلاصه اینکه خصوصیت در حروف همان خصوصیت به لحاظ اطراف معنای حرفی است نه خصوصیت استعمال تا هر بار استعمال یک وضع برای حروف باشد. مثل اعلام که وضع در آنها هم خاص است اما تکرار استعمال «حسن» در «حسن بن علی» یک وضع است نه اوضاع متعدد اما وضع «حسن» برای «حسن بن علی» متفاوت با وضع آن برای «حسن بن زید» است.
معنای دیگر خصوصیت این که منظور از خاص بودن معنای حرفی، هر استعمال در مقابل استعمال دیگر باشد یعنی حتی حرف در هر استعمال حتی اگر شبیه ترکیب دیگر هم باشد یک وضع دارد. با آنچه گفتیم روشن میشود که حروف میتواند در قضایای حقیقی هم استعمال شود و آن خصوصیت ماخوذ در معنای حرفی همان خصوصیت به لحاظ اطراف مرتبط به وسیله معنای حرفی است.
اگر خصوصیت در معنای حرفی را به این بیان تفسیر کنیم این خصوصیت قابل تقیید است چون خصوصیت معنای حرفی همان تفاوت اطراف مرتبط به وسیله معنای حرفی بود بنابراین میتواند هر استعمال مطلق باشد یا مقید باشد چون خاص بودن به این معنا بود که وضع «الی» برای «الحج الی مکه» متفاوت با وضع آن در «السفر الی بغداد» است اما خود «الحج الی مکه» میتواند مطلق باشد و میتواند مقید باشد و لذا تقیید آن ممکن است و قید به خود همان معنای حرفی برمیگردد. خاص بودن حرفی به معنای جزئی بودن نبود تا گفته شود قابل تقیید نیست بلکه به این معنا بود که وضع این حرف به لحاظ تعلقش به این اطراف متفاوت با وضع آن به لحاظ تعلقش به اطراف دیگر است.
با این بیان روشن شد که حتی اگر ما معنای خصوصیت را همان خصوصیت استعمال هم بدانیم یعنی وضع حرف را در هر بار استعمال متفاوت با وضعش در استعمال دیگر بدانیم باز هم تقیید معنای حرفی ممکن است چون اشکال ندارد هر استعمال مطلق باشد یا مقید باشد نهایتش این است که وضع این حرف در این استعمال متفاوت با وضع این حرف در استعمال دیگر است. این استعمال چه مطلق باشد و چه مقید، در مقابل استعمال دیگر است و لذا تقیید یا اطلاق هر استعمال با خاص بودن معنای حرف منافاتی ندارد.
پس ما جزئی بودن و خاص بودن معنای حرف را چه به معنای خصوصیت هر ترکیب در مقابل ترکیب دیگر باشد و چه به معنای خصوصیت هر استعمال در مقابل استعمال دیگر باشد. بله اگر منظور از خصوصیت همان وجود خارجی با همه تشخصاتش باشد این خصوصیت با تقیید منافات دارد چون خودش جزئی است که قابل تقیید نیست اما این معنا حتما باطل است چون واضح است که حروف در قضایای حقیقیه هم استعمال میشود و در این استعمال هم هیچ عنایت و مجازی وجود ندارد.
نکتهای هم در مورد معنای دوم خصوصیت که در کلام آخوند ذکر شده بود بیان کنیم. معنای دومی که ایشان ذکر کردند خصوصیت به معنای جزئی ذهنی بود. به نظر ما معنای اینکه موضوع له در حروف جزئی ذهنی است آن چیزی نیست که متقوم به تصور و حضور در ذهن است تا هر بار تصور وجود ذهنی دیگری در مقابل وجود ذهنی دیگر باشد بلکه منظور این است که حرف معنای مستقلی نیست. مفهوم اسمی اگر در خارج محقق شود یک مفهوم مستقل است (چه جوهر باشد و چه عرض). فرق جوهر و عرض این است که جوهر در خارج و ذهن وجود مستقلی دارد که به چیزی غیر خودش نیاز ندارد ولی عرض هر چند در ذهن مفهوم مستقلی است که قائم به چیزی نیست اما در خارج با محل محقق میشود و بدون محل نمیتواند تحقق پیدا کند. این معنا در مقابل وجود رابط است که حتی در ذهن هم وجود مستقلی ندارد و وجود ذهنی آن هم قائم به اطراف است. مطابق این نظر معنای حرفی از سنخ معنای رابط است یعنی نه فقط در عالم خارج که حتی در عالم ذهن هم قائم به اطراف است و معنای حرفی حتی در ذهن هم قابل تصور نیست مگر اینکه طرف اضافهای برای آن تصور شود. مثلا معنای ابتداء را مستقل از هر چیزی نمیتوان تصور کرد و حتما ابتداء یک امر اضافی است که باید با طرف اضافه آن را در نظر گرفت. پس جزئی بودن معنای حرفی یعنی معنای حرفی حتی در ذهن هم قائم به اطراف است و از سنخ وجود رابط است نه از سنخ وجود رابطی. بله ذهن قابلیت دارد که هنگام وضع، جامعی از همه آنچه طرف اضافه قرار میگیرد را تصور کند و لفظ را برای همه آن موارد وضع کند مثلا موضوع له در حروف «ابتدای از هر مکانی» است پس منظور از خاص بودن معنای حرفی این نیست که مثلا حرف در هر استعمال یا در هر ترکیب یک وضع دارد بلکه منظور این است که معنای حرفی یک وجود رابط است که حتی در ذهن هم وجود مستقلی از اطراف ندارد. پس درست است که حرف در ذهن هم بدون طرف اضافه قابل تصور نیست اما ذهن میتواند یک جامعی از طرف اضافه را تصور کند و حرف را برای آن وضع کند (در حقیقت طرف اضافه را مبهم میگذارد و به ابهام تصورش میکند). منظور از خصوصیت معنای حرفی این است که مفهوم مستقلی ندارد نه در ذهن و نه در خارج و مفهوم آن در ذهن هم متقوم طرف اضافه است آن طور که وجود خارجی عرض بر معروض استوار است و وزان وجود ذهنی معنای حرفی وزان وجود خارجی عرض است.
معنای حرفی به این بیان هم قابل اطلاق و تقیید است یعنی میتواند معنای حرفی مطلق باشد و میتواند مقید باشد. اینکه معنای حرفی یک معنای ربطی است یعنی مفهوم مستقلی از آنچه طرف ربط است ندارد نه اینکه قابل اطلاق و تقیید نیست. ربط به شیء ممکن است مطلق باشد و ممکن است مقید باشد این طور نیست که اطلاق و تقیید ربط لزوما به اطلاق و تقیید اطرافش باشد بلکه خود ربط میتواند مطلق باشد یا مقید باشد هر چند مفهوم مستقلی که بدون اطراف تصور بشود ندارد. این وجود ربطی که بدون اضافه قابل تصور نیست میتواند مطلق باشد و میتواند مقید باشد یعنی میتواند از حیث ارتباطش با اطرافش مقید باشد و میتواند مطلق باشد.
البته ما در این دوره به صورت مفصل وارد معنای حرفی نشدیم و گرنه در دوره قبل گفتیم بعید نیست حق با مرحوم آخوند باشد و موضوع له در حروف عام است و تفاوتی بین استعمال حرفی و اسمی نیست و اینکه اسم و حرف به جای یکدیگر استعمال نمیشوند اولا همه جایی نیست بلکه در برخی موارد اسامی و حروف کاملا به جای یکدیگر قابل استعمالند و برخی دیگر که قابل استعمال نیستند چون مرادف یکدیگر نیستند چون حیثیت ربط در اطراف هم جزو معنای حرف است و هر اسمی نمیتواند ربط برقرار کند اما اگر بتوان کاری کرد که حیثیت ربط هم در آن لحاظ شود به جای حرف قابل استعمال است و لذا این طور نیست که معنای «من» همان معنای «الابتداء» باشد بلکه حیثیت ربط در آن نیز ملحوظ است.
شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۸
بحث در بررسی ثمره معنای حرفی، در بحث واجب مشروط بود. مرحوم شیخ گفته بودند هر چند ظهور کلام رجوع قید به وجوب و هیئت است اما چارهای از ارجاع آن به ماده و واجب نداریم چون موضوع له معانی حرفی خاص است و قابلیت تقیید ندارد لذا نمیتواند قید را به وجوب مستفاد از هیئت که معنای حرفی است برگرداند و یکی از ثمرات آن در بحث مقدمات مفوته ظاهر میشود. و نظیر این ثمره در وجوب کفایی و هر جا ظاهر کلام رجوع قید به وجوب مستفاد از هیئت باشد هم مطرح است.
ما گفتیم این ثمره برای بحث معنای حرفی صحیح نیست چون خصوصیت معنای حرفی مانع اطلاق و تقیید آن نیست و در این ضمن بحث وضع معانی حرفی هم روشن شد.
برخی معتقدند حروف مانند حرکات اعرابند و وضعی ندارند. برخی دیگر هم معتقدند معانی حرفی از سنخ وجودند که عین تشخصند. مرحوم آخوند هم فرمود موضوع له در حروف عام است و خصوصیت در معانی حرفی چه به معنای قضیه شخصی خارجی باشد و چه به معنای وجود ذهنی باشد قابل التزام نیست چون به طور واضح حروف در قضایای حقیقیه هم استعمال میشوند که معنای آنها نمیتواند قضیه شخصی خارجی باشد و لذا خصوصیت در حروف نمیتواند به معنای قضیه شخصی خارجی باشد، و چون اگر موضوع له در حروف جزئی ذهنی باشد استعمال حروف در قضایای خارجی باید مجاز باشد چون مستلزم تجرید معنا از خصوصیت ذهنی بودن آن است علاوه که هر بار تصور یا استعمال معنای حرفی باید وضع مستقلی از وضع حروف در تصور و استعمال دیگر داشته باشد و این کاملا خلاف وجدان است.
عرض ما این بود که اگر با قطع نظر از این اشکالات موضوع له حروف را همین وجود ذهنی بدانیم با این حال وجود ذهنی قابل تقیید است یعنی هم میتوان آن را مقیدا تصور کرد و هم میتوان آن را بدون قید تصور کرد بله این وجود ذهنی چه با قید تصور شود و چه بدون آن در مقابل وجود ذهنی دیگر است اما در هر صورت مفهوم واحد را هم میتوان مقید تصور کرد و هم بدون قید، و اگر کسی موضوع له حروف را وجود ذهنی بداند میتواند قید را به همان معنای حرفی برگرداند و از ارجاع قید به وجود ذهنی مشکلی پیش نمیآید. بنابراین عدم لحاظ مقید آن یعنی مطلق است و لحاظ مقید آن یعنی خود آن معنای حرفی مقید تصور شده است. مثلا اگر گفت «حج ان استطعت» یعنی آن وجوبی که تصور کرده است از اول مقیدا به استطاعت تصور شده است در مقابل اینکه بدون قید و به وجوب را به صورت مطلق تصور کرده باشد.
و البته ما در ادامه گفتیم خصوصیت معنای حرفی میتواند معنایی غیر از دو معنای مذکور در کلام آخوند باشد یکی اینکه منظور از خصوصیت همان خصوصیت ناشی از اختلاف اطراف مرتبط با حرف باشد و دیگری اینکه منظور از خصوصیت همان خصوصیت هر استعمال باشد که هر دو معنا هم با اینکه معنای حرفی مقید شوند منافاتی ندارند البته منظور این نبود که موضوع له در حروف را یکی از آنها میدانیم بلکه منظور این بود که خصوصیت در معنای حرفی میتواند هر کدام از این دو معنا هم باشد که هیچ کدام با تقیید هم منافاتی ندارند و گرنه مطابق ارتکاز ما، هیچ کدام از این تقریرات نمیتواند بیان کننده معنای حرفی باشد.
و معنای سومی که گفتیم این بود که خصوصیت در معنای حرفی یعنی حرف وجود رابط است که تصور آن بدون در نظر گرفتن طرف اضافه آن ممکن نیست پس موضوع له در حروف خاص است یعنی امری ذو الاضافه است که تصور آن بدون تصور طرف اضافه ممکن نیست مثل تصور معنای پدر که بدون تصور رابطه فرزندی با او قابل تصور نیست یا فوقیت و تحتیت و بعدیت و قبلیت و … و گفتیم این معنا هم با تقیید منافاتی ندارد و آن وجود رابط و مفهوم اضافی میتواند مطلق باشد و میتواند مقید باشد. وجوب بدون طرف اضافه قابل تصور نیست اما همین وجوب دارای طرف اضافه میتواند مطلق تصور شود و میتواند مقید تصور شود. یعنی میتواند این وجود رابط مطلق باشد و میتواند رابطه آن با طرف اضافهاش مقید باشد و بعید نیست اشکال دوم مرحوم آخوند در بحث واجب مشروط همین باشد که ایشان میفرمایند: «لو سلم أنه فرد فإنما یمنع عن التقید لو أنشئ أولا غیر مقید لا ما إذا أنشئ من الأول مقیدا غایه الأمر قد دل علیه بدالین و هو غیر إنشائه أولا ثم تقییده ثانیا» یعنی میتوان هیئت را از ابتدا مقید انشاء کرد بله بنابر این مبنا اگر هیئت از ابتدا مطلق انشاء شود بعدا قابل تقیید نیست اما میتواند از ابتدا مقید انشاء شده باشد.
نتیجه اینکه از نظر ثبوتی مانعی از تعلق قید به هیئت نیست و اما اینکه از نظر اثباتی هم قید میتواند به هیئت تعلق بگیرد یا نه بحثی است که خواهد آمد.
یکشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸
گفتیم معنای حرفی هر چه باشد چه موضوع له عام باشد و چه خاص باشد و این خصوصیت را به هر معنایی که ذکر کردیم تفسیر کنیم، قابل تقیید است و لذا اینکه گفتهاند اگر موضوع له در حروف را خاص بدانیم، شرط و قید به هیئت برنمیگردد بلکه باید به ماده برگردد حرف ناتمامی است و چون ارجاع قید به هیئت مانعی ندارد باید ظهور کلام را رعایت کرد و اگر ظهور رجوع قید به هیئت است باید هیئت را مقید دانست. گفتیم این به وجوب مشروط اختصاصی ندارد بلکه در همه مواردی که وجوب و حکم مقید میشود مثل وجوب کفایی و عینی، وجوب تعیینی و تخییری، وجوب نفسی و غیری این بحث جاری است. وجوب تخییری هم یعنی وجوب متعلق به فعل مقید به عدم انجام عدل است در مقابل وجوب تعیینی یعنی وجوب به عدم انجام عدل مقید نشده است بلکه مطلق است و لذا مرحوم شیخ باید حتی در این موارد هم به عدم ارجاع قید به هیئت معتقد باشد. حرف مرحوم شیخ مختص به واجب مشروط و مطلق نیست و هر جا قرار است به اطلاق هیئت تمسک شود همین بحث مطرح است همان طور که خود مرحوم شیخ هم در بحث واجب نفسی و غیری عین همین مطلب را فرمودهاند. «أنّ المستفاد من الأمر خصوص أفراد الطلب، من غیر فرق بین اختلاف الدواعی التی تعتور باعتبارها النفسیّه و الغیریّه، فلا وجه للاستناد إلى إطلاق الهیئه لدفع الشک المذکور بعد کون مفادها الأفراد التی لا یعقل فیها التقیید.» (مطارح الانظار، جلد ۱، صفحه ۳۳۳)
هر کسی تقیید مفاد هیئت و معنای حرفی را ممکن نداند، در تمسک به اطلاق امر برای اثبات وجوب تعیینی عینی نفسی مشکل خواهد داشت.
مطلب بعد این است که برخی گفتهاند اگر چه تقیید معنای حرفی از جهت موضوع له آن مشکلی ندارد و معنای حرفی ثبوتا قابل تقیید است اما تقیید معنای حرفی اثباتا ممکن نیست چون ظاهر قیود در کلمات تعلق به مفاهیم اسمی و مستقل است نه به مفاهیم حرفی و تبعی. پس تعلق قید به ماده به این لحاظ است که ماده مدلول استقلالی است بر خلاف هیئت که مدلول تبعی و ربطی است.
این بیان نیز غلط است و تعلق قید به معنای غیر مستقل و معنای حرفی هیچ اشکالی ندارد بلکه مطابق قواعد عربی است و لذا مرحوم شیخ هم معتقد بود که مقتضای قواعد عربی تعلق قید به هیئت است یعنی ظهور تعلق قید به همان مفهوم غیر مستقل است اما چون ثبوتا ممکن نیست باید از این ظهور رفع ید کرد.
نتیجه اینکه نزاع در معنای حرفی ثمری ندارد و لذا ما متعرض اختلاف در معنای حرفی نشدیم هر چند قبلا هم گفتهایم که از نظر ما حق با مرحوم آخوند است و موضوع له در حروف مثل موضوع له در اسماء اجناس عام است و اینکه گفتهاند پس باید حرف بتواند جای اسم استعمال شود در حالی که حرف و اسم به جای یکدیگر استعمال نمیشوند و این را نشانه غلط بودن مبنای موضوع له عام در حروف دانستهاند حرف ناتمامی است و اینکه حرف و اسم به جای یکدیگر استعمال نمیشوند به این دلیل است که موضوع له آنها با هم متفاوت است. درست است که موضوع له هر دو عام است اما این به این معنا نیست که موضوع له هر دو دقیقا عین یکدیگر است و این عدم صحت استعمال نشان میدهد موضوع له عام در حروف چیزی غیر از موضوع له عام در اسماء است علاوه که در برخی موارد اسم به جای حرف استعمال میشود مثل «زید علی السطح» و «زید فوق السطح» یا «جاء القوم الا زید» و «جاء القوم استثنی زیدا» یا «من الناس من یشتری» و «بعض الناس من یشتری». اینکه در این موارد اسم به یک چیزی اضافه شده است باعث نمیشود مفهوم اسمی نباشد و این نشان میدهد که مفهوم حرفی همان معنای اسمی است اما ربط هم ایجاد میکند و این به این معنا نیست که موضوع له در حروف خاص است بلکه موضوع له در حروف عام است اما علاوه بر مفهوم اسمی، ربط هم میرساند.
چند نکته دیگر باقی است:
قوم بحث مفصلی در مورد حقیقت وضع دارند که آیا وضع علامیت است یا جعل علامت است یا تنزیل (اتحاد و هوهویه) است یا اعتبار است یا تعهد است یا قرن اکید است؟ و در ضمن آن گفتهاند آیا دلالت الفاظ ذاتی است یا جعلی و غیر ذاتی است؟ به عنوان یک نظر مطرح شده است که دلالت لفظ بر معنا ذاتی است و بعد به آن اشکال کردهاند هر چند این حرف را به هیچ کس نسبت ندادهاند و گفتهاند لازمهاش این است که هر کسی باید عالم به همه لغات باشد در حالی که این خلاف وجدان است. و ما گفتیم اگر این نظر قائلی داشته باشد شاید ناظر به مثل اسماء اصوات باشد که در مثل آنها دلالت اسماء اصوات مثل دلالت ذاتی است (نه اینکه در آنجا هم ذاتی باشد) و بعد از آن بشر ناچار شده است در آنها توسعه بدهد به اینکه الفاظی را برای معانی مقرر کند و اینکه این مقرر کردن به چه نحو اتفاق افتاده است محل اختلاف است.
نکته دیگر اختلاف در منشأ وضع است که آیا وضع توسط بشر شکل گرفته است و لو بر اساس وضع تعینی یا اینکه مبدأ وضع، انبیاء بر اساس الهام الهی بوده است؟ از برخی روایات استفاده میشود که لغات و اوضاع الفاظ توسط انبیاء و بر اساس الهام الهی شکل گرفته است و البته این یعنی اصل شکل گیری بر این اساس بوده است نه اینکه هر چه وضع وجود دارد توسط انبیاء بوده باشد.