شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷
مرحوم آخوند بعد از بیان اصل اولی در تعارض به اصل ثانوی در تعارض اشاره کردهاند که قبلا بحث آن گذشته است. ایشان فرمودهاند اگر ما باشیم و اطلاقات ادله حجیت خبر و بدون در نظر گرفتن دلیل خاصی نسبت به فرض تعارض، مقتضای قاعده تساقط هر دو دلیل از حجیت است اما مقتضای اجماع عدم تساقط در فرض تعارض است و علاوه بر آن اخبار متعددی هم بر عدم تساقط دلالت میکنند. (حال یا تخییر یا ترجیح بحثی است که خواهد آمد). در هر صورت به خاطر اجماع و این روایات باید از قاعده اولی رفع ید کرد. با نفی تساقط، امر بین تعیین و تخییر دائر است (که ما قبلا از آن در ضمن اصل ثانوی بحث کردهایم) و مقتضای قاعده در این موارد تعیین است. یعنی خبری که محتمل التعین است حتما حجت است (چون یا حجیت تخییری است که حجت است و یا حجیت تعیینی است که منحصر در آن است) ولی حجیت خبر فاقد مزیت، مشکوک است و شک در حجیت مساوق با قطع به عدم حجیت است.
دلیل دیگری که برای تعین خبر دارای مزیت بیان شده است اجماع است. و دلیل سوم برای تعین خبر دارای مزیت، اخبار است و ایشان به این مناسبت به همه اخبار مرتبط با بحث تعارض اشاره میکنند و میفرمایند این اخبار چهار طائفهاند:
طایفه اول که مطلقا بر تخییر بین متعارضین دلالت میکنند یعنی چه اینکه یکی دارای مزیت باشد یا نباشد. ایشان چهار روایت را در ضمن این طایفه ذکر کرده است.
طایفه دوم روایاتی که بر توقف دلالت میکنند.
طایفه سوم روایاتی که بر لزوم عمل به احوط از دو خبر دلالت دارند.
طایفه چهارم روایاتی که بر لزوم عمل به خبر دارای مرجحات خاصی که معین شدهاند دلالت میکنند.
و سپس قاعده اولی را تخییر قرار میدهند و تعارض روایات تخییر با روایات طایفه دوم و سوم را رد میکنند و اخبار طایفه چهارم را مخصص اخبار تخییر نمیدانند و با وجود حجت بر تخییر نمیتوان گفت در حجیت شک داریم و شک در حجیت مساوق با قطع به عدم حجیت است و اجماع هم صلاحیت معارضه و نفی تخییر ندارد و لذا در فرض تعارض به تخییر علی الاطلاق معتقدند.
ما برای جلوگیری از تکرار مطالب، در ضمن هر طایفه به بحث اشاره خواهیم کرد.
گفتیم ایشان چهار روایت از اخبار دال بر تخییر را ذکر میکنند و دلالت آنها را تمام میدانند. روایت حسن بن جهم و روایت حارث بن المغیره و مکاتبه عبدالله بن محمد (که باید از آن به روایت ابراهیم بن مهزیار تعبیر کرد) و مکاتبه حمیری.
مَا رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع تَجِیئُنَا الْأَحَادِیثُ عَنْکُمْ مُخْتَلِفَهً قَالَ مَا جَاءَکَ عَنَّا فَقِسْهُ عَلَى کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَحَادِیثِنَا فَإِنْ کَانَ یُشْبِهُهُمَا فَهُوَ مِنَّا وَ إِنْ لَمْ یُشْبِهْهُمَا فَلَیْسَ مِنَّا قُلْتُ یَجِیئُنَا الرَّجُلَانِ وَ کِلَاهُمَا ثِقَهٌ بِحَدِیثَیْنِ مُخْتَلِفَیْنِ فَلَا نَعْلَمُ أَیُّهُمَا الْحَقُّ فَقَالَ إِذَا لَمْ تَعْلَمْ فَمُوَسَّعٌ عَلَیْکَ بِأَیِّهِمَا أَخَذْت (الاحتجاج، جلد ۲، صفحه ۳۵۷)
روایت از نظر سندی مرسل است و بهترین روایات از نظر دلالت همین روایت است. مراد از اینکه روایات متعارض را بر کتاب و احادیث ما عرضه کنید حتما باید احادیث قطعی باشد چون غیر آنها احادیث ائمه علیهم السلام نیستند در حالی که امام علیه السلام فرمودهاند آنها را بر احادیث ما عرضه کنید. قسمتی که مورد استشهاد مرحوم آخوند است قسمت انتهای روایت است که راوی از تعارض دو خبر ثقه سوال کرده است و امام علیه السلام به تخییر حکم کردهاند. و البته از «فَلَا نَعْلَمُ أَیُّهُمَا الْحَقُّ» استفاده نمیشود که حتما یکی از آنها حق است بلکه یعنی هر دو حق نیست و اگر قرار باشد حق در بین باشد یکی بیشتر حق نیست اما اینکه حتما یکی از آنها حق است؟ از این تعبیر قابل استفاده نیست.
خلاصه معنای روایت تخییر در حجیت و اخذ است و لذا این روایت از نظر دلالی از باقی روایات بهتر است چون مفاد برخی از روایات این است که از ناحیه دو خبر متعارض، کلفتی وجود ندارد و این حتی با تساقط و عدم لزوم اخذ به احدهما هم سازگاری دارد اما این روایت میگوید در اخذ به دو خبر متعارض کلفتی وجود ندارد و توسعه است نه اینکه در اصل اخذ هم کلفتی وجود ندارد و میتوان به هیچ کدام اخذ نکرد. مرحوم آخوند این روایت را به عنوان خبر دال بر تخییر مطلق ذکر کردهاند که مفاد آن عمل به تخییر است حتی اگر یکی از دو روایت مرجح داشته باشد و گرنه تخییر در فرض نبودن مزیت و مرجح را مسلم و مفروغ دانستهاند. اما این ادعا باید بررسی شود و آیا این خبر اصلا بر اصل تخییر در روایات متعارض دلالت دارد؟ به نظر ما این اخبار بر تخییر دلالت نمیکنند. مرحوم اصفهانی به آخوند اشکال کردهاند صدر این روایت مربوط به ترجیح به موافقت کتاب و سنت است و لذا این روایت بر تخییر مطلق دلالت نمیکند.
از این اشکال جواب داده شده که آنچه در صدر روایت آمده است این است که خبر مخالف کتاب و سنت قطعی حجت نیست نه اینکه حجت است و مرجح است.
به نظر ما برداشت مرحوم آخوند از مشابهت با کتاب و سنت غیر از چیزی است که در اخبار دیگر به عنوان مرجح ذکر شده است و این روایت متعرض آن جهت نیست. آنچه در این روایت آمده است شباهت با کتاب و سنت است و اختصاصی هم به اخبار متعارض ندارد بلکه هر خبری (حتی اگر معارض هم نداشته باشد) باید با کتاب و سنت قطعی سنجیده شود و اگر مشابه با آنها نبود حجت نیست و لذا صدر روایت اصلا به بحث تعارض مرتبط نیست. و لذا منظور از «تَجِیئُنَا الْأَحَادِیثُ عَنْکُمْ مُخْتَلِفَهً» منظور تعارض دو روایت با هم نیست. بنابراین برای توجیه کلام آخوند یا باید این بیان را ملتزم شد یا اینکه مرحوم آخوند صدر روایت را ندیده است و گمان کردهاند ذیل روایت به تنهایی روایت است و اطلاق دارد.
یکشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷
بحث در طایفه اول روایات تعارض اخبار بود که به نظر مرحوم آخوند مفاد آنها تخییر بین متعارضین علی الاطلاق بود. اولین آنها، روایت حسن بن جهم بود که مفاد آن بعد از ذکر عرض روایات بر کتاب و سنت، تخییر بین اخبار متعارض بود.
ما گفتیم این از دلالی بهترین روایات است و مرحوم آخوند مفاد آن را تخییر علی الاطلاق دانستند یعنی حتی با وجود مرجحات، از این روایت نفی ترجیح استفاده میشود و مرحوم اصفهانی اشکال کردند که صدر روایت در مورد وجود مرجحات است و ذیل روایت در حقیقت تصویر فقد مرجحات است. بنابراین فرض روایت، فرض فقدان مرجحات است و نمیتوان از آن تخییر علی الاطلاق و نفی ترجیح را استفاده کرد. و ما عرض کردیم کلام آخوند یا از این جهت است که مرحوم آخوند روایت را در کتب حدیث ندیده است بلکه فقط ذیل آن را در کتب استدلالی دیده است و یا اینکه صدر روایت را مربوط به روایات متعارض نمیدانند و آن را نسبت به مطلق اخبار دانستهاند و مراد از «تَجِیئُنَا الْأَحَادِیثُ عَنْکُمْ مُخْتَلِفَه» یعنی احادیث مختلفی در موضوعات متفاوت از شما به ما میرسد و امام علیه السلام گفتهاند روایات را باید بر کتاب و سنت قطعی عرضه کرد و منظور از ذیل روایت فرض تعارض روایات است. و نتیجه اینکه اگر اخبار مخالف کتاب در فرض عدم تعارض حجت نیست در فرض تعارض به طریق اولی حجت نخواهد بود و لذا استدلال مرحوم آخوند به این روایت برای اثبات تخییر علی الاطلاق ناتمام است مگر اینکه کلام بعد مرحوم آخوند را به عنوان تتمیم این مطلب در نظر بگیریم که اخبار مشتمل بر ترجیح به عدم مخالفت با کتاب و سنت و مخالفت با عامه، برای تمییز حجت از غیر حجت است نه اینکه مرجح در فرض تعارض روایاتی است که مقتضی حجیت دارند.
در هر حال به نظر ما این روایت هم مشکل سندی دارد و هم مشکل دلالی دارد اما برای استدلال بر تخییر در فرض فقدان مرجحات تمام است. و اینکه امام علیه السلام در انتهای روایت گفتهاند «فَمُوَسَّعٌ عَلَیْکَ بِأَیِّهِمَا أَخَذْت» از نظر دلالت بر حجیت تخییری در فرض فقدان مرجحات تمام است و دلالت آن نسبت به سایر روایات بهتر است.
روایت بعدی که مرحوم آخوند ذکر کردهاند روایت الحارث بن المغیره است.
مَا رَوَاهُ الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِیرَهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا سَمِعْتَ مِنْ أَصْحَابِکَ الْحَدِیثَ وَ کُلُّهُمْ ثِقَهٌ فَمُوَسَّعٌ عَلَیْکَ حَتَّى تَرَى الْقَائِمَ فَتَرُدَّهُ عَلَیْه (الاحتجاج، جلد ۲، صفحه ۳۵۷)
روایت از نظر سندی ضعیف است و مرحوم آخوند آن را در فرض تعارض دانستهاند که عمل به همه آنها ممکن نیست و گرنه چه وجهی برای سوال از آن باقی میماند. مرحوم آقای خویی اشکال کردهاند که این روایت در مورد روایات متعارض نیست و در آن فرض تعارض نیست بلکه مفاد این روایت این است که حجیت خبر ثقه منوط به عدم عرضه آنها بر امام معصوم علیه السلام است و در جایی که فرد خدمت امام علیه السلام برسد اخبار ثقه حجت نیست. دقت کنید نه اینکه منظور در فرض انفتاح باب علم باشد و ایشان نمیخواهد بگوید اگر کسی میتوانست خدمت امام برسد یا کسب علم کند اخبار برای او حجت نیست بلکه منظور ایشان این است که با وصول به امام معصوم علیه السلام اخبار حجت نخواهند بود. و البته ایشان مراد از «القائم» را حضرت حجت عجل الله تعالی فی فرجه دانستهاند و منظورشان این است که اخبار تا وقتی حضرت ظهور نکردهاند حجت است و بعد از آن حجت نیست.
اما به نظر وجهی برای این تخصیص نیست و همه ائمه علیهم السلام قائمند و نمیتوان گفت منظور از «القائم» خصوص حضرت حجت است بلکه منظور از «قائم» مطلق امام «قائم بالحق» است که شامل همه ائمه علیهم السلام میشود و انحصار «القائم» به حضرت حجت اصطلاح متاخر در زمان ما ست و گرنه از نظر فقهی مراد از «القائم» مطلق امام «قائم بالحق» است و این طور نیست که مفاد این روایت این باشد که روایات تا زمان ظهور حضرت حجتند و بعد از آن حجت نخواهند بود.
اشکال دیگر به کلام مرحوم آقای خویی بیان مرحوم شهید صدر است که این روایت مطلق است و هم شامل روایات متعارض و هم غیر متعارض است. پس اطلاق روایات شامل اخبار متعارض هم هست و اینکه اخبار متعارض هم حجتند در صورتی معقول است که بین آنها مخیر باشیم. یعنی در حقیقت همان چیزی که نمیتوانست مدلول ادله حجیت خبر باشد مدلول این دلیل است و این دلیل بر حجیت تخییری دلالت میکند علت هم این است که لسان ادله حجیت خبر، حجیت تعیینی و لزوم اخذ بود و فرض این اخبار، توسعه است و معنای توسعه در خبر غیر معارض، عدم لزوم احتیاط و جواز اکتفاء به خبر است و معنای توسعه در اخبار متعارض، حجیت تخییری است. خلاصه اینکه اگر چه از اطلاقات ادله حجیت خبر نمیتوان حجیت تخییری روایات متعارض را استفاده کرد اما از اطلاق این روایت میتوان حجیت تخییری روایات متعارض را استفاده کرد.
اشکال سوم به کلام مرحوم آقای خویی این است که اصلا این روایت مختص به فرض تعارض روایات است چون در این روایت وثاقت همه راویان حدیث را فرض کرده است پس وثاقت کل در حکم به توسعه دخیل است در حالی که اگر منظور از روایت آن چیزی بود که مرحوم آقای خویی گفتهاند (حجیت خبر تا قبل از ظهور) لازم نبود وثاقت همه آنها را فرض کند. وثاقت کل در حجیت هر خبر دخالتی ندارد بلکه وثاقت راویان هر حدیث در اعتبار و حجیت همان روایت دخیل است اما ظاهر روایت این است که وثاقت کل در اخذ به هر یک از روایات دخیل است و این فقط در فرض تعارض است و در فرض تعارض است که اگر همه راویان ثقه نباشند، روایت ثقه حجت است و غیر آن حجت نیست. خلاصه اینکه فرض روایت جایی است که وثاقت کل در حکم به توسعه دخیل است و این فقط در فرض تعارض است و در غیر آن، وثاقت کل دخالتی در حکم توسعه ندارد. بنابراین فرض روایت همان است که مرحوم آخوند گفتهاند و آن فرض تعارض روایات است که وثاقت کل و همه راویان در حکم به توسعه دخیل است و امام علیه السلام در حکم تعارض به توسعه و تخییر حکم کردهاند بنابراین دلالت روایت تمام است اما در هر صورت روایت از نظر سندی مرسل است و لذا نمیتوان برای اثبات تخییر به آن اعتماد کرد.
بعد از این مرحوم آخوند به دو روایت دیگر استدلال کردهاند که هر دو دارای سند هستند یکی به تعبیر مرحوم آخوند مکاتبه عبدالله بن محمد است که در حقیقت روایت علی بن مهزیار است چون او مکاتبه عبدالله بن محمد را نقل میکند و میگوید امام علیه السلام نوشته بودند و لذا وثاقت و ضعف عبدالله بن محمد در اعتبار روایت نقشی ندارد و دیگری روایتی است که مرحوم آخوند ظاهرا به صورت مرسل از احتجاج طبرسی نقل کردهاند در حالی که مرحوم شیخ در کتاب «الغیبه» روایت را به سندی تا نوبختی ذکر کرده است که گفته شده است خود نوبختی ثقه نیست و بحث در این دو روایت و پنج روایت دیگری که در کلام آخوند نیامده است خواهد آمد.
شنبه, ۱۷ فروردین ۱۳۹۸
بحث در روایاتی بود که از نظر مرحوم آخوند مفاد آنها نفی مرجحات و اثبات تخییر بود به نحوی که اگر دلالت روایات دال بر لزوم ترجیح تمام باشد، مخصص این روایات خواهد بود. بنابراین مفاد این روایات اولا در مقابل اصل تساقط است و ثانیا در مقابل حکم عقل به تعیین در موارد دوران حجیت بین تعیین و تخیر است.
روایت حسن بن جهم و الحارث بن المغیره را بررسی کردیم. گفتیم ظاهر روایت الحارث بن المغیره این است که ثقه بودن همه در حکم امام علیه السلام که توسعه در اخذ است موثر است و این فقط در فرض تعارض قابل تصور است و گرنه در غیر فرض تعارض وثاقت یک روایت غیر معارض در لزوم یا عدم لزوم اخذ به روایت دیگر نقشی ندارد بلکه وثاقت راویان خود همان روایت مهم است چه راویان روایت غیر مرتبط ثقه باشند یا نباشد. و اگر دو روایت متعارض باشند که فقط راوی یکی از آنها ثقه است و راویان روایت دیگر ثقه نیستند، توسعه در اخذ به هر کدام معنا ندارد و فقط اخذ به همان روایتی که راویانش ثقهاند متعین است پس مضمون روایت هیچ راهی جز حمل بر فرض تعارض ندارد و اصلا نسبت به روایات غیر متعارض اطلاق ندارد و مفاد آن تخییر در فرض تعارض روایات است و لذا اشکال مرحوم آقای خویی به دلالت روایت وارد نیست اما سند روایت ضعیف است و قابل اعتماد نیست.
در کلمات برخی دیگر از علماء به دلالت روایت اشکال شده است که مفاد این روایت مرجعیت اصل برائت در فرض تعارض است نه تخییر بین روایات متعارض و به عبارت دیگر مفاد این روایت مطابق با قاعده اولی است و اینکه در فرض تساقط دو روایت مرجع اصل برائت است. اما این اشکال تمام نیست چون در همه موارد تعارض بعد از تساقط، مرجع اصل برائت نیست بلکه ممکن است مرجع اصل احتیاط (مثل اطراف علم اجمالی) یا عموم یا اطلاق فوقانی باشد و لذا مفاد این روایت، مطابق قاعده نیست بلکه خلاف قاعده است.
به نظر ما اشکال دیگری به دلالت روایت وارد است و آن اینکه مفاد این روایت این است که در فرض تعارض دو روایت، از ناحیه اخبار متعارض مشکل برای مکلف ایجاد نمیشود و مانعی نیست اما اینکه وظیفه چیست روایت در مورد آن ساکت است. به عبارت دیگر مفاد این روایت تساقط روایات متعارض است نه مرجعیت برائت در فرض تعارض تا آن اشکال وارد باشد. مفاد این روایت چیزی جز این نیست که در فرض تعارض، دو روایت تساقط میکنند و از جهت آنها کلفت و موونهای بر مکلف تحمیل نمیشود و این طور نیست که مکلف مجبور به عمل به روایت مطابق با احتیاط یا روایت دارای ترجیح باشد بلکه دو روایت تساقط میکنند و تکلیف مکلف همان چیزی است که در فرض نبود دو روایت متعارض باید انجام میداد. مفاد این روایت ترخیص حیثی است یعنی از جهت دو روایت متعارض مرخص است و مانع و کلفتی برای مکلف نیست (نه به نحو وجوب تعیینی و نه وجوب تخییری). و اگر نگوییم روایت ظاهر در همین امر است حداقل این مفاد در آن محتمل است و لذا نمیتواند بر تخییر در فرض تعارض دلالت کند.
یکشنبه, ۱۸ فروردین ۱۳۹۸
چهار احتمال در روایت الحارث بن المغیره بیان شد. یکی آنچه از مرحوم آقای خویی در رد استدلال مرحوم آخوند نقل کردیم که مفاد این روایت، بیان شرط حجیت خبر واحد بدون معارض است یعنی خبر ثقه فقط تا قبل از ظهور حجت است چون به خاطر شرایط تقیه یا غیبت امام دسترسی به امام و عرضه احکام بر ایشان سخت یا ناممکن است و بعد از ظهور اخبار آحاد فاقد اعتبارند و باید بر امام علیه السلام عرضه و تایید شوند.
دیگری اینکه این روایت درباره اخبار متعارض است و اینکه اگر راویان طرفین معارضه ثقه باشند، مکلف در عمل به هر کدام از اخبار متعارض مخیر است و نتیجه آن همان ادعای مرحوم آخوند است. و فقره «و کلهم ثقه» شاهد این معنا ست چون فقط در فرض تعارض است که وثاقت همه راویان در توسعه عمل نقش دارد.
و احتمال سوم اینکه روایت درباره اخبار متعارض است اما حکم آن تخییر در عمل به اخبار متعارض نیست بلکه حکم آن توسعه مکلف از ناحیه اخبار متعارض است و اینکه از جهت اخبار متعارض، کلفت و تکلیفی متوجه مکلف نیست که در این صورت مفاد روایت همان اصل تساقط است و اینکه در فرض تعارض هر دو روایت ساقطند و مکلف لازم نیست مرجحات را اعمال کند یا به روایت مطابق احتیاط عمل کند. و روایت از اینکه با فرض تساقط مرجع چیست ساکت است. خلاصه اینکه مفاد روایت توسعه حیثی است نه فعلی و اینکه مکلف از جهت روایات متعارض کلفتی ندارد. و بر همین اساس تفاوت روایت حارث و روایت حسن بن جهم مشخص میشود. در روایت حسن بن جهم آمده بود «فموسع علیک بایهما اخذت» که تصریح شده است توسعه در عمل به روایات متعارض منظور است اما در این روایت نگفته است توسعه در عمل به روایات متعارض منظور است بلکه گفته است در فرض تعارض مکلف در توسعه است و این توسعه نه در عمل به روایات متعارض بلکه در عدم تکلیف از ناحیه روایات متعارض است و مکلف تا وقتی به امام معصوم حاضر در عصر خودش دسترسی نداشته باشد کلفتی از جهت روایات متعارض بر او نیست و بعد از دسترسی به امام معصوم علیه السلام باید روایات را به او عرضه کرد.
این احتمال در کلمات مرحوم شیخ حسین حلی هم مذکور است:
و أمّا روایه الحارث بن المغیره فلا یبعد أن یکون المراد من قوله علیه السلام فیها: «فموسّع علیک حتّى ترى القائم علیه السلام» هو تلک التوسعه التی تضمّنتها إحدى موثّقتی سماعه أعنی قوله علیه السلام: «یرجئه حتّى یلقى من یخبره، فهو فی سعه حتّى یلقاه» التی قرنها مع الارجاء الذی هو التوقّف الذی عرفت أنّه عباره عن التساقط، فیکون المراد بقوله علیه السلام: «فموسّع علیک حتّى ترى القائم علیه السلام» هو الأمر بإسقاط الخبرین، و أنّه فی سعه من ناحیتهما حتّى یرى القائم علیه السلام، فلا ربط لذلک بالتخییر. (اصول الفقه، جلد ۱۲، صفحه ۲۰۲)
إنّ قوله علیه السلام فی روایه الحارث بن المغیره عن أبی عبد اللَّه علیه السلام: «إذا سمعت من أصحابک الحدیث و کلّهم ثقه، فموسّع علیک حتّى ترى القائم علیه السلام فترد إلیه» المراد من التوسعه هو التوسعه من ناحیه الخبرین، بمعنى عدم لزوم الأخذ بواحد منهما حتّى یرى القائم علیه السلام فیردهما إلیه، فإنّ ردّهما إلیه علیه السلام کنایه عن عدم الأخذ بواحد منهما قبل لقائه، بل هو فی سعه منهما بحیث إنّهما حینئذ فی حکم العدم، و هو عباره أُخرى عن التساقط و الرجوع فی موردهما إلى ما تقتضیه القواعد و الأُصول الجاریه فی ذلک المورد. (اصول الفقه، جلد ۱۲، صفحه ۲۱۵)
و احتمال چهارمی دیروز نقل کردیم و آن اینکه مراد از این روایت این است که بعد از تعارض و تساقط مرجع اصل برائت است و همان اشکال به این احتمال وارد بود که در فرض تعارض و تساقط همیشه مرجع اصل برائت نیست و این اشکال به احتمال سوم که ما بیان کردیم وارد نبود.
روایت سوم که در کلام مرحوم آخوند ذکر شده است مکاتبه علی بن محمد است که از نظر صناعت باید از آن تعبیر میشد به روایت علی بن مهزیار.
مضمون این روایت در مورد نافله نماز صبح است و اینکه آیا در حال حرکت و سوار بر محمل میتوان آن را ادا کرد یا باید بر روی زمین و در حال استقرار به جا آورد؟
در برخی روایات آمده است که آن دو رکعت نافله را در محمل بخوان و در برخی دیگر مذکور است که روی زمین بخوان و امام علیه السلام جواب دادهاند که به هر کدام میتوانی عمل کنی.
احمد بن محمد بن عیسی عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ قَرَأْتُ فِی کِتَابٍ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ع اخْتَلَفَ أَصْحَابُنَا فِی رِوَایَاتِهِمْ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی رَکْعَتَیِ الْفَجْرِ فِی السَّفَرِ فَرَوَى بَعْضُهُمْ أَنْ صَلِّهِمَا فِی الْمَحْمِلِ وَ رَوَى بَعْضُهُمْ أَنْ لَا تُصَلِّهِمَا إِلَّا عَلَى الْأَرْضِ فَأَعْلِمْنِی کَیْفَ تَصْنَعُ أَنْتَ لِأَقْتَدِیَ بِکَ فِی ذَلِکَ فَوَقَّعَ ع مُوَسَّعٌ عَلَیْکَ بِأَیَّهٍ عَمِلْتَ. (تهذیب الاحکام، جلد ۳، صفحه ۲۲۸)
ظاهر این روایت این است که علی بن مهزیار خودش نامه عبدالله بن محمد به امام علیه السلام و جواب ایشان را دیده است و لذا جهالت عبدالله بن محمد (اگر فرضا مجهول یا غیر ثقه باشد و بعید نیست به قرینه کلام مرحوم کشی و مرحوم علامه این عبدالله بن محمد همان عبدالله بن محمد الحصینی (الحضینی) باشد که توثیق صریح دارد) به اعتبار روایت ضرری نمیزند. و مدلول روایت هم توسعه در اخذ به روایات متعارض است و مورد روایت هم خصوصیتی ندارد.
به نظر میرسد استدلال به این روایت هم تمام نیست. مرحوم اصفهانی به ایشان اشکال کرده است که درست است که روایت در مورد اخبار متعارض است و امام علیه السلام به تخییر حکم کردهاند اما این روایت اطلاق ندارد و مختص باب مستحبات است و دلیلی نداریم که در غیر مستحبات هم مخیر باشیم. مرحوم آخوند بر اساس الغای خصوصیت حکم روایت را تعمیم دادند و گرنه در روایت عام یا مطلق وارد نشده است و این الغای خصوصیت تمام نیست. و اینکه مراد از «رکعتی الفجر» نافله نماز صبح است نه خود نماز صبح رجوع به روایات دیگر است و در روایات این تعبیر برای نافله نماز صبح به کار برده میشود و از نماز صبح به این عبارت تعبیر نشده است و حتی اگر این هم اثبات نشود صرف احتمالش برای اشکال به استدلال کافی است.
و اشکال دیگری که به این استدلال وارد است این است که این روایت اصلا مربوط به باب تعارض نیست. بحث ما در تعارض محکم و مستقر است و اینکه در مواردی که تعارض مستقر است و جمع عرفی وجود ندارد که اصل تساقط است آیا این روایت به تخییر حکم میشود؟ اما این روایت در مورد مسالهای است که بین روایات جمع عرفی وجود دارد و لذا توسعهای هم که در روایت آمده است توسعه و تخییر واقعی است نه تخییر ظاهری که محل بحث ما ست.
دوشنبه, ۱۹ فروردین ۱۳۹۸
بحث در دلالت روایت علی بن مهزیار بود. مورد روایت در مورد نافله فجر است که راوی از دو حدیث متعارض سوال کرده است و امام علیه السلام در جواب فرمودند به هر کدام میتوانی عمل کنی و این تعبیر بر تخییر دلالت میکند. گفتیم اگر چه روایت از نظر سندی معتبر است اما بر تخییر ظاهری در فرض تعارض روایات دلالت ندارد. اشکال اول را از کلام مرحوم اصفهانی نقل کردیم که روایت فقط بر تخییر در تعارض در مستحبات دلالت میکند و عموم و اطلاقی نسبت به احکام الزامی ندارد و الغای خصوصیت هم ممکن نیست چرا که تخییر در مستحبات مستلزم تخییر در الزامیات نیست و عرف بین آنها تفاوت احساس میکند. (نهایه الدرایه، جلد ۳، صفحه ۳۶۳)
اشکال دوم این بود که بین این دو روایت جمع عرفی وجود دارد. مفاد یک روایت این است که آن را در محمل بخوان «صَلِّهِمَا فِی الْمَحْمِلِ» و مفاد دیگری این است که آنها را فقط روی زمین بخوان «لَا تُصَلِّهِمَا إِلَّا عَلَى الْأَرْضِ» و روشن است که روایت اول صریح در جواز است و روایت دوم ظاهر در عدم مشروعیت و عدم صحت یا الزام است و به قرینه روایت اول باید روایت دوم را بر کراهت حمل کرد نه بر عدم مشروعیت و عدم صحت. و بر اساس همان ضابطهای که در کلمات علماء هم آمده است که ملاک جمع عرفی این است که اگر دو مضمون (نه دو عبارت) در کلام واحد باشند عرف آن کلام را بپذیرد و تهافتی بین آنها نبیند در اینجا هم جمع عرفی وجود دارد. مراد از «صَلِّهِمَا فِی الْمَحْمِلِ» وجوب خواندن آنها در محمل نیست بلکه جواز خواندن در محمل است و لذا بین «لاتصلهما الا علی الارض و و ان کان ادائهما فی المحمل جائز» تنافی نیست.
ممکن است اشکال شود اگر بین آنها جمع عرفی وجود دارد چرا راوی از تعارض آنها سوال کرده است؟ جواب این است که اگر چه جمع عرفی وجود دارد اما احتمال عدم صدور یکی از آنها وجود دارد و لذا راوی از امام علیه السلام سوال کرده است.
بر همین اساس ظاهر روایت تخییر واقعی است و راوی از حکم شریعت در این قضیه سوال کرده است و امام علیه السلام هم به صحت هر دو حکم کردهاند و اینکه عمل طبق هر کدام مجاز است. تخییر در این روایت تخییر واقعی است نه تخییر ظاهری یعنی هر دو حکم در واقع صحیحند و مکلف واقعا بین آنها مخیر است نه اینکه حکم واقعی یکی است و مکلف ظاهرا بین آنها مخیر است.
و اشکال سوم این است که بر فرض که جمع عرفی را نپذیرفتیم و دو روایت را متعارض دانستیم اما مورد روایت جایی است که همان طور که احتمال میدهیم حکم واقعی یکی از آنها باشد (مثلا احتمال میدهیم نماز بر زمین متعین باشد و نماز در محمل جایز نباشد) و احتمال هم میدهیم مکلف بین آنها واقعا مخیر باشد (به اینکه نماز در محمل هم جایز باشد). امام علیه السلام در این مورد به تخییر حکم کردهاند در حالی که محل بحث ما شامل مواردی است که احتمال تخییر واقعی وجود ندارد و اینکه یکی از دو روایت متعین است به طوری که اگر ما باشیم و قاعده اولی باید احتیاط کنیم و بین آنها جمع کنیم.
آنچه از روایات استفاده میشد این است که در جایی که احتمال میدهیم حکم واقعی تخییر باشد امام علیه السلام به تخییر حکم کردهاند اما نمیتوان از آن به مواردی که احتمال تخییر واقعی وجود ندارد تعدی کرد و روایت عموم یا اطلاقی نداشت که بر اساس آن در همه موارد به تخییر حکم شود. بنابراین الغای خصوصیت ممکن نیست.
نتیجه اینکه روایت اگر چه از نظر سندی معتبر است اما دلالت آن تمام نیست.
چهارشنبه, ۲۱ فروردین ۱۳۹۸
سه روایت را تا کنون ذکر کردیم و به جهت ضعف سند یا دلالت یا هر دو، هیچ کدام را برای اثبات تخییر کافی ندانستیم.
روایت چهارم که مرحوم آخوند ذکر کردهاند مکاتبه حمیری است که از احتجاج به صورت مرسل نقل شده اما به صورت مسند در کتاب الغیبه شیخ طوسی هم مذکور است.
أَخْبَرَنَا جَمَاعَهٌ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ دَاوُدَ الْقُمِّیِ قَالَ وَجَدْتُ بِخَطِّ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ النَّوْبَخْتِیِّ وَ إِمْلَاءِ أَبِی الْقَاسِمِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَوْحٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى ظَهْرِ کِتَابٍ فِیهِ جَوَابَاتٌ وَ مَسَائِلُ أُنْفِذَتْ مِنْ قُمَّ یَسْأَلُ عَنْهَا هَلْ هِیَ جَوَابَاتُ الْفَقِیهِ ع أَوْ جَوَابَاتُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الشَّلْمَغَانِیِّ لِأَنَّهُ حُکِیَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ هَذِهِ الْمَسَائِلُ أَنَا أَجَبْتُ عَنْهَا فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ عَلَى ظَهْرِ کِتَابِهِمْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قَدْ وَقَفْنَا عَلَى هَذِهِ الرُّقْعَهِ وَ مَا تَضَمَّنَتْهُ فَجَمِیعُهُ جَوَابُنَا [عَنِ الْمَسَائِلِ] وَ لَا مَدْخَلَ لِلْمَخْذُولِ الضَّالِّ الْمُضِلِّ الْمَعْرُوفِ بِالْعَزَاقِرِیِّ لَعَنَهُ اللَّهُ فِی حَرْفٍ مِنْهُ وَ قَدْ کَانَتْ أَشْیَاءُ خَرَجَتْ إِلَیْکُمْ عَلَى یَدَیْ أَحْمَدَ بْنِ بِلَالٍ وَ غَیْرِهِ مِنْ نُظَرَائِهِ وَ کَانَ مِنِ ارْتِدَادِهِمْ عَنِ الْإِسْلَامِ مِثْلُ مَا کَانَ مِنْ هَذَا عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ غَضَبُهُ، فَاسْتَثْبَتُ قَدِیماً فِی ذَلِکَ فَخَرَجَ الْجَوَابُ أَلَا مَنِ اسْتَثْبَتَّ فَإِنَّهُ لَا ضَرَرَ فِی خُرُوجِ مَا خَرَجَ عَلَى أَیْدِیهِمْ وَ إِنَّ ذَلِکَ صَحِیحٌ …
مِنْ کِتَابٍ آخَرَ فَرَأْیُکَ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّکَ فِی تَأَمُّلِ رُقْعِتی وَ التَّفَضُّلِ بِمَا یُسَهِّلُ لِأُضِیفَهُ إِلَى سَائِرِ أَیَادِیکَ عَلَیَّ وَ احْتَجْتُ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّکَ أَنْ تَسْأَلَ لِی بَعْضَ الْفُقَهَاءِ عَنِ الْمُصَلِّی إِذَا قَامَ مِنَ التَّشَهُّدِ الْأَوَّلِ لِلرَّکْعَهِ الثَّالِثَهِ هَلْ یَجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یُکَبِّرَ فَإِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا قَالَ لَا یَجِبُ عَلَیْهِ التَّکْبِیرُ وَ یُجْزِیهِ أَنْ یَقُولَ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ الْجَوَابُ: قَالَ إِنَّ فِیهِ حَدِیثَیْنِ أَمَّا أَحَدُهُمَا فَإِنَّهُ إِذَا انْتَقَلَ مِنْ حَالَهٍ إِلَى حَالَهٍ أُخْرَى فَعَلَیْهِ تَکْبِیرٌ وَ أَمَّا الْآخَرُ فَإِنَّهُ رُوِیَ أَنَّهُ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السَّجْدَهِ الثَّانِیَهِ فَکَبَّرَ ثُمَّ جَلَسَ ثُمَّ قَامَ فَلَیْسَ عَلَیْهِ لِلْقِیَامِ بَعْدَ الْقُعُودِ تَکْبِیرٌ وَ کَذَلِکَ التَّشَهُّدُ الْأَوَّلُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى وَ بِأَیِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ جِهَهِ التَّسْلِیمِ کَانَ صَوَاباً (کتاب الغیبه، صفحه ۳۷۸)
جماعه ابتدای سند مشایخ مرحوم شیخ هستند که عدهای از آنها مثل مرحوم شیخ مفید حتما ثقهاند و بلکه اصلا این تعبیر حتی اگر در وسط سند هم به کار برود در جایی است که عدهای روایت را نقل کردهاند که در بین آنها حتما افراد ثقهای وجود داشته است اما برخی گفتهاند سند روایت ضعیف است چون احمد بن ابراهیم نوبختی توثیق ندارد و آنچه در این مکاتبه نقل شده مطلبی است که در کتاب او آمده است و او شهادت داده است که این مطلب املای حسین بن روح است. البته محتمل است محمد بن احمد بن داود خودش به املای حسین بن روح شهادت میدهد و اینکه کتاب به خط احمد بن ابراهیم نوبختی است و لذا جهالت او خللی به سند وارد نمیکند. مرحوم آقای صدر فرمودهاند چون هر دو احتمال وجود دارد سند روایت قابل اعتماد نیست. اما به نظر ما بعید نیست در هر دو صورت روایت معتبر باشد چون ظاهرا احمد بن ابراهیم نوبختی کاتب حسین بن روح بوده است. حال یا حسین بن روح آنچه را او مینوشته است بررسی نمیکرده است که نشان دهنده وثاقت او است و یا آنچه را مینوشته است بررسی میکرده است که در این صورت وثاقت یا عدم وثاقت او نقشی در اعتبار روایت ندارد. خلاصه اینکه احمد بن ابراهیم نوبختی ثقه است و یا اگر ثقه نیست جهالتش به اعتبار روایت ضرر نمیزند.
روایت در مورد تکبیر در هنگام قیام است. آنچه الان در بین ما مرسوم است این است که ما بعد از تشهد برای قیام رکعت سوم تکبیر نمیگوییم و ذکر حوقله را ذکر میکنیم اما در بین عامه آنچه مرسوم است ذکر تکبیر است. در روایت حمیری از امام علیه السلام سوال شده است که در اصحاب نسبت به قیام رکعت سوم بعد از تشهد اختلاف است که باید تکبیر گفت یا حوقله؟ امام علیه السلام فرمودهاند در این مساله دو روایت وجود دارد. یکی اینکه هر وقت از حالتی به حالت دیگری منتقل شدید تکبیر بگویید و دیگری اینکه بعد از بلند شدن از سجده دوم و ذکر تکبیر و نشستن، برای بلند شدن لازم نیست تکبیر بگوید و تشهد اول هم از تطبیقات این روایت است. در حقیقت مفاد این روایت دوم این است که اگر کسی بعد از سجده دوم بنشیند لازم نیست برای بلند شدن تکبیر بگوید (چه این نشستن جلسه استراحت باشد در رکعت اول و سوم و چه نشستن برای تشهد باشد در رکعت دوم و چهارم) و در صورت ننشستن تکبیر بگوید و امام علیه السلام فرمودهاند به هر کدام از این دو روایت تمسک کنید اشکالی ندارد.
مرحوم آخوند به همین ذیل روایت تمسک کردهاند که با فرض دو روایت متعارض به تخییر حکم کردهاند. بنابراین ایشان دو روایت مذکور را متعارض دانستهاند که امام علیه السلام به تخییر بین آنها حکم کردهاند.
شنبه, ۲۴ فروردین ۱۳۹۸
بحث در بررسی اخبار تخییر به مکاتبه حمیری رسیده بود. امام علیه السلام در این روایت فرموده بودند نسبت به تکبیر بعد از تشهد دو روایت عام وجود دارد که هر دو بر مقام منطبقند. یکی اینکه در هر انتقال از حالتی به حالت دیگر تکبیر لازم است بنابراین در انتقال از تشهد به قیام تکبیر است و دیگری اینکه اگر مکلف بعد از بلند شدن از سجده دوم تکبیر بگوید و بنشیند برای بلند شدن تکبیر نیست که در انتقال از تشهد به قیام هم چنین است. و بعد فرمودند به هر کدام از این دو روایت عمل کنید اشکالی ندارد و این همان تخییر در روایات متعارض است. سند روایت هم قابل اعتماد است.
برای بررسی این روایت باید در دو مقام بحث کرد. یکی بررسی دلالت این روایت بر تخییر در باب تعارض و دیگری فقه الحدیث چرا که گفته شده مدلول این روایت خلاف موازین معهود جمع عرفی در نزد علماء است.
مقام اول: هر سه اشکالی که به استدلال به روایت علی بن مهزیار ذکر کردیم بر استدلال به این روایت هم وارد است.
اولا بر فرض که این روایت بر تخییر در بین روایات متعارض دلالت کند اما مورد روایت تعارض در مستحبات است و نمیتوان از آن نسبت به تعارض در احکام الزامی الغای خصوصیت کرد.
ثانیا اصلا این روایت به تخییر ظاهری بین روایات متعارض مرتبط نیست بلکه از موارد تخییر واقعی بین دو حکم است. به عبارت دیگر بین این دو روایت جمع عرفی وجود دارد.
ثالثا بر فرض که بین دو روایت جمع عرفی وجود ندارد و روایت بر تخییر ظاهری در بین روایات متعارض حکم کند اما مورد روایت جایی است که احتمال صحت واقعی هر دو روایت هم وجود دارد یعنی هم تکبیر گفتن مستحب است واقعا و هم میتوان تکبیر نگفت از این باب که واقعا ترک مستحب جایز است. در حالی که بحث تعارض مختص به این مورد نیست و بحث در باب تعارض شامل مواردی هم هست که احتمال صحت واقعی هر دو حکم وجود ندارد.
علاوه بر این ایرادات، اشکال چهارمی در کلام مرحوم آقای صدر به استدلال به این روایت وارد شده است که فرض روایت جایی است که بین دو روایت قطعی الصدور تعارض است و امام علیه السلام به تخییر حکم کردهاند چرا که هر دو روایت متعارض را امام علیه السلام نقل کردهاند نه راوی در حالی که بحث ما در باب تعارض جایی است که بین دو روایت ظنی الصدور تعارض رخ داده باشد.
مقام دوم: گفته شده است نسبت بین دو روایت مذکور در کلام امام علیه السلام عموم و خصوص مطلق است و جمع عرفی در این موارد تخصیص است در حالی که امام علیه السلام به تخییر بین آنها حکم کردهاند بنابراین مفاد روایت مخالف با رویه علماء در جمع عرفی به تخصیص است.
یک روایت میگوید در انتقال از هر حالتی به حالت دیگر در نماز، تکبیر مستحب است و روایت دیگر میگوید در فرض ذکر تکبیر بعد از سجده دوم و نشستن، تکبیر لازم نیست و روشن است که نسبت بین آنها عموم و خصوص مطلق است.
به نظر این اشکال قابل دفع است چرا که امام علیه السلام به صورت قاعده کلی به تخییر در موارد عموم و خصوص مطلق حکم نکردهاند بلکه در مورد روایت چنین مطلبی فرمودهاند. جمع به تخصیص بر اساس حکم ظاهری است و اینجا امام علیه السلام حکم واقعی را بیان کردهاند که خلاف تخصیص است.
علاوه که جمع به تخصیص در جایی است که وحدت مطلوب باشد و علماء در مستحبات وحدت مطلوب را کشف نمیکنند و به تخصیص جمع نمیکنند بلکه مقید را بر افضلیت حمل میکنند.
مفاد این روایت این است که اگر چه گفتن تکبیر در هر انتقال از حالتی به حالت دیگر مستحب است اما گفتن تکبیر در موارد قیام بعد از نشستن بعد از سجده دوم تاکد استحباب را ندارد بنابراین مفاد روایت دوم نفی تاکد استحباب است نه نفی اصل آن.
خلاصه اینکه تا اینجا هیچ کدام از چهار روایت برای اثبات تخییر بین روایات متعارض تمام نبود و یا به اشکال سندی و یا دلالی و یا هر دو مبتلا بودند.
مرحوم اصفهانی فرمودهاند مجموعا نه روایت برای استدلال بر تخییر قابل بیانند که چهار تا از آنها همین است که مرحوم آخوند بیان کردهاند و ما در جلسات بعدی به سایر روایات اشاره خواهیم کرد. یکی از آنها روایت مذکور در عیون است که اگر چه در سند آن مشکلی وجود دارد اما این اشکال قابل تصحیح است و روایت در فرض تعارض روایات وارد شده است.
یکشنبه, ۲۵ فروردین ۱۳۹۸
یکی از روایاتی که مرحوم اصفهانی بیان کردهاند روایتی است که مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا علیه السلام نقل کرده است.
حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمِسْمَعِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیُ أَنَّهُ سُئِلَ الرِّضَا ع یَوْماً وَ قَدِ اجْتَمَعَ عِنْدَهُ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ قَدْ کَانُوا یَتَنَازَعُونَ فِی الْحَدِیثَیْنِ الْمُخْتَلِفَیْنِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی الشَّیْءِ الْوَاحِدِ فَقَالَ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَرَّمَ حَرَاماً وَ أَحَلَّ حَلَالًا وَ فَرَضَ فَرَائِضَ فَمَا جَاءَ فِی تَحْلِیلِ مَا حَرَّمَ اللَّهُ أَوْ تَحْرِیمِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ أَوْ دَفْعِ فَرِیضَهٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ رَسْمُهَا بَیِّنٌ قَائِمٌ بِلَا نَاسِخٍ نَسَخَ ذَلِکَ فَذَلِکَ مِمَّا لَا یَسَعُ الْأَخْذُ بِهِ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمْ یَکُنْ لِیُحَرِّمَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ وَ لَا لِیُحَلِّلَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ لَا لِیُغَیِّرَ فَرَائِضَ اللَّهِ وَ أَحْکَامَهُ کَانَ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ مُتَّبِعاً مُسَلِّماً مُؤَدِّیاً عَنِ اللَّهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَ فَکَانَ ع مُتَّبِعاً لِلَّهِ مُؤَدِّیاً عَنِ اللَّهِ مَا أَمَرَهُ بِهِ مِنْ تَبْلِیغِ الرِّسَالَهِ قُلْتُ فَإِنَّهُ یَرِدُ عَنْکُمُ الْحَدِیثُ فِی الشَّیْءِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص مِمَّا لَیْسَ فِی الْکِتَابِ وَ هُوَ فِی السُّنَّهِ ثُمَّ یَرِدُ خِلَافُهُ فَقَالَ وَ کَذَلِکَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ أَشْیَاءَ نَهْیَ حَرَامٍ فَوَافَقَ فِی ذَلِکَ نَهْیُهُ نَهْیَ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَرَ بِأَشْیَاءَ فَصَارَ ذَلِکَ الْأَمْرُ وَاجِباً لَازِماً کَعِدْلِ فَرَائِضِ اللَّهِ تَعَالَى وَ وَافَقَ فِی ذَلِکَ أَمْرُهُ أَمْرَ اللَّهِ تَعَالَى فَمَا جَاءَ فِی النَّهْیِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص نَهْیَ حَرَامٍ ثُمَّ جَاءَ خِلَافُهُ لَمْ یَسَعِ اسْتِعْمَالُ ذَلِکَ وَ کَذَلِکَ فِیمَا أَمَرَ بِهِ لِأَنَّا لَا نُرَخِّصُ فِیمَا لَمْ یُرَخِّصْ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا نَأْمُرُ بِخِلَافِ مَا أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَّا لِعِلَّهِ خَوْفِ ضَرُورَهٍ فَأَمَّا أَنْ نَسْتَحِلَّ مَا حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَوْ نُحَرِّمَ مَا اسْتَحَلَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَا یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً لِأَنَّا تَابِعُونَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص مُسَلِّمُونَ لَهُ کَمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَابِعاً لِأَمْرِ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُسَلِّماً لَهُ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى عَنْ أَشْیَاءَ لَیْسَ نَهْیَ حَرَامٍ بَلْ إِعَافَهٍ وَ کَرَاهَهٍ وَ أَمَرَ بِأَشْیَاءَ لَیْسَ أَمْرَ فَرْضٍ وَ لَا وَاجِبٍ بَلْ أَمْرَ فَضْلٍ وَ رُجْحَانٍ فِی الدِّینِ ثُمَّ رَخَّصَ فِی ذَلِکَ لِلْمَعْلُولِ وَ غَیْرِ الْمَعْلُولِ فَمَا کَانَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص نَهْیَ إِعَافَهٍ أَوْ أَمْرَ فَضْلٍ فَذَلِکَ الَّذِی یَسَعُ اسْتِعْمَالُ الرُّخَصِ فِیهِ إِذَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ عَنَّا فِیهِ الْخَبَرَانِ بِاتِّفَاقٍ یَرْوِیهِ مَنْ یَرْوِیهِ فِی النَّهْیِ وَ لَا یُنْکِرُهُ وَ کَانَ الْخَبَرَانِ صَحِیحَیْنِ مَعْرُوفَیْنِ بِاتِّفَاقِ النَّاقِلَهِ فِیهِمَا یَجِبُ الْأَخْذُ بِأَحَدِهِمَا أَوْ بِهِمَا جَمِیعاً أَوْ بِأَیِّهِمَا شِئْتَ وَ أَحْبَبْتَ مُوَسَّعٌ ذَلِکَ لَکَ مِنْ بَابِ التَّسْلِیمِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ الرَّدِّ إِلَیْهِ وَ إِلَیْنَا وَ کَانَ تَارِکُ ذَلِکَ مِنْ بَابِ الْعِنَادِ وَ الْإِنْکَارِ وَ تَرْکِ التَّسْلِیمِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص مُشْرِکاً بِاللَّهِ الْعَظِیمِ فَمَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَبَرَیْنِ مُخْتَلِفَیْنِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَى کِتَابِ اللَّهِ فَمَا کَانَ فِی کِتَابِ اللَّهِ مَوْجُوداً حَلَالًا أَوْ حَرَاماً فَاتَّبِعُوا مَا وَافَقَ الْکِتَابَ وَ مَا لَمْ یَکُنْ فِی الْکِتَابِ فَاعْرِضُوهُ عَلَى سُنَنِ النَّبِیِّ ص فَمَا کَانَ فِی السُّنَّهِ مَوْجُوداً مَنْهِیّاً عَنْهُ نَهْیَ حَرَامٍ أَوْ مَأْمُوراً بِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ إِلْزَامٍ فَاتَّبِعُوا مَا وَافَقَ نَهْیَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمْرَهُ وَ مَا کَانَ فِی السُّنَّهِ نَهْیَ إِعَافَهٍ أَوْ کَرَاهَهٍ ثُمَّ کَانَ الْخَبَرُ الْآخَرُ خِلَافَهُ فَذَلِکَ رُخْصَهٌ فِیمَا عَافَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ کَرِهَهُ وَ لَمْ یُحَرِّمْهُ فَذَلِکَ الَّذِی یَسَعُ الْأَخْذُ بِهِمَا جَمِیعاً أَوْ بِأَیِّهِمَا شِئْتَ وَسِعَکَ الِاخْتِیَارُ مِنْ بَابِ التَّسْلِیمِ وَ الِاتِّبَاعِ وَ الرَّدِّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا لَمْ تَجِدُوهُ فِی شَیْءٍ مِنْ هَذِهِ الْوُجُوهِ فَرُدُّوا إِلَیْنَا عِلْمَهُ فَنَحْنُ أَوْلَى بِذَلِکَ وَ لَا تَقُولُوا فِیهِ بِآرَائِکُمْ وَ عَلَیْکُمْ بِالْکَفِّ وَ التَّثَبُّتِ وَ الْوُقُوفِ وَ أَنْتُمْ طَالِبُونَ بَاحِثُونَ حَتَّى یَأْتِیَکُمُ الْبَیَانُ مِنْ عِنْدِنَا. (عیون اخبار الرضا علیه السلام، جلد ۲، صفحه ۲۰)
در سند روایت محمد بن عبدالله المسمعی واقع شده است که توثیق ندارد ولی باقی راویان ثقهاند. مرحوم آقای خویی خواستهاند بگویند عدم استثنای او از رجال نوادر الحکمه محمد بن احمد بن یحیی نشانه وثاقت او است. بنابر اینکه هر کس جزو مستثنیات ابن ولید نباشد یعنی از نظر او ثقه است. و بعد فرمودهاند مرحوم صدوق روایتی را از کتاب الرحمه سعد بن عبدالله از محمد بن عبدالله المسمعی نقل میکند و میگوید اگر چه استاد ما در مورد او نظر خوبی نداشت با این حال وقتی من این روایت را بر او خواندم آن را رد نکرد و لذا این روایت را نقل میکنم. پس در حقیقت توثیق و تضعیف در حق او متعارض است و لذا نمیتوان به وثاقت او حکم کرد. (معجم رجال الحدیث، جلد ۱۷، صفحه ۲۷۷)
قال مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه کان شیخنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه سیّئ الرأی فی محمد بن عبد الله المسمعی راوی هذا الحدیث و إنما أخرجت هذا الخبر فی هذا الکتاب لأنه کان فی کتاب الرحمه و قد قرأته علیه فلم ینکره و رواه لی (عیون اخبار الرضا علیه السلام، جلد ۲، صفحه ۲۱)
اما به نظر میرسد این که در مورد او نظر خوبی نداشت جرح در روایت او نباشد بلکه احتمالا به خاطر مذهب او بوده است. خصوصا اگر بتوان اثبات کرد که او با محمد بن عبدالله بن مهران متحد است که در مورد او تضعیف صریح وارد شده است و یا گفته شده او ممکن است پسر عبدالله بن عبدالرحمن اصم باشد که از کذابین معروف بوده است. (هر چند اگر این چنین بود قاعدتا باید در مورد او هم مطالبی در رجال مذکور میشد در حالی که نسبت به او هیچ مطلبی نقل نشده است)
از طرف دیگر سعد بن عبدالله از او روایاتی را نقل کرده است (در رجال کشی) و اگر چه این مقدار به حد اکثار نیست اما سعد هم از اجلایی است که در حق او گفته نشده از ضعفاء نقل میکند.
از طرف دیگر عبارت مرحوم صدوق مبتنی بر عدم انکار روایت او در ذیل همین روایت آمده است اما نمیتوان آن را دلیل وثاقت او دانست بلکه بر اساس قرائن حدسی این روایت را معتبر میدانسته است و لذا اگر چه نمیتوان به صحت سند روایت حکم کرد اما نمیتوان آن را فاقد اعتبار دانست.
مرحوم اصفهانی فرمودهاند این روایت حداکثر بر تخییر ظاهری در اخبار متعارض در مستحبات دلالت میکند و نمیتوان از آن نسبت به تعارض روایات دال بر احکام الزامی الغای خصوصیت کرد.
امام علیه السلام در این روایت ابتداء قواعد عام روایات را بیان میکنند مثل اینکه روایات پیامبر هیچ گاه مخالف با امر و نهی قرآن نخواهد بود و روایات ائمه علیهم السلام هم هیچ گاه خلاف امر و نهی الزامی پیامبر نیست. بعد میفرمایند اما گاهی نواهی پیامبر نهی الزامی نیست بلکه نهی کراهتی است و یا اوامری دارند که امر واجب نیست بلکه مستحبی است و در این فرض است که به تخییر حکم کردهاند.
فَمَا کَانَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص نَهْیَ إِعَافَهٍ أَوْ أَمْرَ فَضْلٍ فَذَلِکَ الَّذِی یَسَعُ اسْتِعْمَالُ الرُّخَصِ فِیهِ إِذَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ عَنَّا فِیهِ الْخَبَرَانِ بِاتِّفَاقٍ یَرْوِیهِ مَنْ یَرْوِیهِ فِی النَّهْیِ وَ لَا یُنْکِرُهُ وَ کَانَ الْخَبَرَانِ صَحِیحَیْنِ مَعْرُوفَیْنِ بِاتِّفَاقِ النَّاقِلَهِ فِیهِمَا یَجِبُ الْأَخْذُ بِأَحَدِهِمَا أَوْ بِهِمَا جَمِیعاً أَوْ بِأَیِّهِمَا شِئْتَ وَ أَحْبَبْتَ مُوَسَّعٌ ذَلِکَ لَکَ مِنْ بَابِ التَّسْلِیمِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ الرَّدِّ إِلَیْهِ وَ إِلَیْنَا وَ کَانَ تَارِکُ ذَلِکَ مِنْ بَابِ الْعِنَادِ وَ الْإِنْکَارِ وَ تَرْکِ التَّسْلِیمِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص … وَ مَا کَانَ فِی السُّنَّهِ نَهْیَ إِعَافَهٍ أَوْ کَرَاهَهٍ ثُمَّ کَانَ الْخَبَرُ الْآخَرُ خِلَافَهُ فَذَلِکَ رُخْصَهٌ فِیمَا عَافَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ کَرِهَهُ وَ لَمْ یُحَرِّمْهُ فَذَلِکَ الَّذِی یَسَعُ الْأَخْذُ بِهِمَا جَمِیعاً أَوْ بِأَیِّهِمَا شِئْتَ وَسِعَکَ الِاخْتِیَارُ مِنْ بَابِ التَّسْلِیمِ وَ الِاتِّبَاعِ وَ الرَّدِّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص
و در هر دو فقره که به تخییر حکم شده است در فرض همین روایات سنن است نه روایات الزامی.
علاوه که حکم به تخییر در روایت بعد از حکم به ترجیح به موافقت کتاب و سنت پیامبر است و این غیر مدعای حکم به تخییر است مطلقا.
و بعد فرمودهاند آنچه در این روایت آمده است که به هر کدام میتوانید اخذ کنید حکم ظاهری نیست بلکه حکم واقعی است از این باب که واقعا میتوان مستحبات را ترک کرد و یا مکروهات را انجام داد.
دوشنبه, ۲۶ فروردین ۱۳۹۸
بحث در روایت احمد بن الحسن المیثمی بود. مفاد این روایت این بود که قرآن احکام الزامی دارد که در روایات بر خلاف آنها چیزی نخواهد آمد و پیامبر هم احکام الزامی دارد که در کلام ائمه علیهم السلام چیزی بر خلاف آنها نخواهد آمد. مستفاد از این قسمت این است که هر مطلبی در احادیث بر خلاف قرآن یا سنت پیامبر به ائمه نسبت داده شده است از ائمه علیهم السلام صادر نشده و در حقیقت تمییز حجت از غیر حجت است.
بعد فرمودند اما در مواردی که پیامبر امر و نهی الزامی نداشتهاند بلکه امر استحبابی و نهی کراهتی داشتند، در این موارد ممکن است از ائمه علیهم السلام بر خلاف آنها کلامی صادر شود. بعد فرمودند اگر از ائمه علیهم السلام روایات متعارضی برسد باید آنها را بر کتاب و سنت عرضه کرد و روایتی که بر خلاف احکام الزامی کتاب و سنت پیامبر باشد حجت نیست اما روایاتی که خلاف اوامر استحبابی یا نواهی کراهتی پیامبر است در این صورت شما در عمل به هر کدام مخیر هستید و این هم از این جهت است که ترک مستحبات یا انجام مکروهات واقعا جایز است.
از این روایت استفاده میشود که پیامبر هم نواهی و اوامر الزامی داشتهاند و هم غیر الزامی و مجرد امر و نهی در کلام پیامبر دلیل بر حرمت یا وجوب نیست. و لذا در برخی روایات آمده است که پیامبر از چیزی نهی کردند اما آن را حرام نکردند.
عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی النَّخْلِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَسَمِعَ ضَوْضَاءً فَقَالَ مَا هَذَا فَقِیلَ لَهُ تَبَایَعَ النَّاسُ بِالنَّخْلِ فَقَعَدَ النَّخْلُ الْعَامَ فَقَالَ ص أَمَّا إِذَا فَعَلُوا فَلَا یَشْتَرُوا النَّخْلَ الْعَامَ حَتَّى یَطْلُعَ فِیهِ شَیْءٌ وَ لَمْ یُحَرِّمْهُ. (الکافی، جلد ۵، صفحه ۱۷۴)
و حتما در کلام پیامبر شواهدی بر این بوده است که آیا این امر و نهی الزامی بوده یا غیر الزامی.
و بلکه حتی ممکن است این روایت ناظر به سایر روایات بیان کننده توسعه در اخذ به هر کدام از روایات متعارض هم باشد که امر به توسعه در آن روایات هم در مورد اوامر و نواهی غیر الزامی است و لسان ذیل روایت، لسان حکومت و نظارت است چون مفاد آن حصر توسعه است. (حال ممکن است ناظر به همان توسعه در صدر روایت باشد یا ناظر به مطلق توسعه در صدر این روایت و سایر روایات باشد)
در هر حال مفاد این روایت حکم به تخییر در همه روایات متعارض نیست.
و بعد در ادامه فرمودند اگر چیزی نه در کتاب امر و نهی الزامی دارد و نه در سنت امر و نهی الزامی یا غیر الزامی دارد، علم آن را به ما واگذار کنید یعنی آن تخییر در این موارد نیست و بلکه صراحتا تخییر را نفی میکند و اینکه باید در مورد آن توقف کنید و دنبال جواب و حل مساله باشید تا بیانی از ناحیه ائمه علیهم السلام در آن مورد برسد.
این مفاد یعنی جایی که امام علیه السلام در دسترس باشد نمیتوان برائت جاری کرد و به تخییر هم حکم نکردهاند و در حقیقت مفاد این روایت مفاد همان اصل اولی در متعارضین است و اینکه به فحص و بررسی دستور داده شده است از باب در دسترس بودن امام است و در زمان غیبت که با فحص و بررسی مطلب جدید دیگری به دست نخواهد آمد، باید مطابق همان چیزی که اگر این دو روایت متعارض نبودند ملاک عمل بود رفتار شود و حکم کرد. (چه عموم باشد یا اطلاق یا اصل عملی). خلاصه اینکه مفاد این روایت چیزی بر خلاف قاعده اولی (تساقط) نیست و همان که قبلا گفتیم که در فرض تعارض دو روایت موونه و کلفتی از ناحیه این دو روایت متعارض نیست و باید همان طوری رفتار کرد که اگر آنها نبودند رفتار میشد.
روایت ششم: در کلام مرحوم اصفهانی هم مذکور است. و آن موثقه سماعه بن مهران است.
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ جَمِیعاً عَنْ سَمَاعَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ اخْتَلَفَ عَلَیْهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ دِینِهِ فِی أَمْرٍ کِلَاهُمَا یَرْوِیهِ أَحَدُهُمَا یَأْمُرُ بِأَخْذِهِ وَ الْآخَرُ یَنْهَاهُ عَنْهُ کَیْفَ یَصْنَعُ فَقَالَ یُرْجِئُهُ حَتَّى یَلْقَى مَنْ یُخْبِرُهُ فَهُوَ فِی سَعَهٍ حَتَّى یَلْقَاهُ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَى بِأَیِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ بَابِ التَّسْلِیمِ وَسِعَک (الکافی، جلد ۱، صفحه ۶۶)
مرحوم اصفهانی ظاهرا دلالت این روایت بر تخییر را پذیرفتهاند اما آن را مختص به فرض دسترسی به امام علیه السلام میدانند و اینکه در آن زمان مکلف مخیر است معنایش این نیست که در همه زمانها مخیر است چرا که زمان تخییر در فرض حضور امام زمان محدودی بوده است که مکلف بالاخره به امام دسترسی پیدا میکند و در آن مدت به فوت مصالح و القای در مفاسد قابل توجهی منجر نمیشود که بخواهد مانع شود بر خلاف عصر غیبت که مدت زمان طولانی است و تخییر در آن به فوت مصالح و القای در مفاسد بسیار زیادی منجر خواهد شد.
و بعد هم فرمودهاند مفاد این روایت توقف است و اینکه مکلف باید هم از نظر حکم واقعی و هم از نظر حکم ظاهری باید مساله را به امام ارجاع بدهد و در حقیقت مفاد این روایت احتیاط است.
اما به نظر ما اینکه گفته شده است او در سعه است یعنی این سعه حیثی است و اینکه از ناحیه این دو روایت کلفت و ضیق و مشقتی نیست اما نه اینکه از جهت دیگری هم ضیق و کلفتی نیست و نه اینکه یعنی مکلف در توسعه است به هر کدام خواست اخذ کند.
مرحوم آقای خویی اشکال دیگری بر استدلال به این روایت وارد کردهاند و آن اینکه مفاد این روایت تخییر در موارد دوران بین محذورین است چون فرض روایت این است که یکی از آنها به او امر میکند و در دیگری نهی. پس حکم به تخییر در این روایت یک حکم علی القاعده است و آن تخییر در موارد دوران بین محذورین است.
سه شنبه, ۲۷ فروردین ۱۳۹۸
بحث در روایت سماعه بود که گفته شده است بر تخییر در بین روایات متعارض دلالت میکند. به استدلال به این روایت چند اشکال مطرح شد. آخرین اشکال را از مرحوم آقای خویی نقل کردیم که این روایت بر تخییر بین روایات متعارض در دوران بین محذورین دلالت میکند و حکم به تخییر در این موارد علی القاعده است و حتی اگر این خبر هم نبود به تخییر حکم میشد.
مرحوم آقای صدر اشکال مرحوم آقای خویی را به استدلال وارد نمیدانند چرا که اولا همیشه در دوران بین محذورین به تخییر حکم نمیشود بلکه در صورتی مکلف مخیر است که اصل معین یا عموم و مطلق فوقانی وجود نداشته باشد. اینکه گفته شده است اصل در دوران بین محذورین تخییر است در جایی است که حکم چیزی واقعا مردد بین وجوب و حرمت باشد اما اگر دلیلی مقتضی وجوب است و دلیل دیگری مقتضی حرمت است و با تعارض و تساقط آنها، عموم یا اطلاق مرجعی وجود دارد که مقتضی وجوب یا حرمت است، در این صورت به تخییر حکم نمیشود. مثلا اگر دلیلی بر وجوب نماز جمعه در عصر غیبت و دلیل دیگری بر حرمت نماز جمعه در آن زمان دلالت کند با تعارض و تساقط آنها اطلاق دال بر وجوب نماز جمعه مرجع است و اگر چنین اطلاقی هم نداشته باشیم مرجع اصل عملی است که نماز جمعه نه واجب است و نه حرام. بنابراین حکم به تخییر در دوران بین محذورین همیشه مطابق قاعده نیست.
ثانیا منظور از اینکه در دوران امر بین محذورین اصل تخییر است، تخییر عملی است که شخص یا فاعل است یا تارک نه اینکه اخذ به یکی از آنها منشأ حکم به ماخوذ شود و این غیر از تخییر در روایات متعارض است. به عبارت دیگر آنچه محل بحث است تخییر ظاهری در مساله اصولی است نه تخییر عملی که ارتباطی با تخییر در مساله اصولی ندارد در حالی که ظاهرا مرحوم آقای خویی دلالت روایت بر تخییر در مساله اصولی را پذیرفتهاند (!!) ولی میفرمایند مفاد آن حکم به تخییر در روایات متعارض دائر بین محذورین است که حکمی علی القاعده است.
و ثالثا حتی اگر مدلول روایت تخییر عملی هم باشد نه تخییر در مساله اصولی با این حال مدلول آن مطابق قاعده نیست چون مساله دوران بین محذورین و حکم به تخییر در جایی است که مکلف به جنس الزام علم داشته باشد و در اینکه الزام به فعل است یا ترک تردید باشد در حالی که در روایت فرض نشده است که مکلف به جنس الزام علم داشته است بلکه میگوید یک روایت مفادش امر است و یک روایت مفادش نهی است و این سازگار است که شاید حکم نه وجوب باشد و نه حرام و هر دو روایت غلط و کذب باشند. بنابراین حکم به تخییر در این روایت علی القاعده نیست. قبلا هم گفتیم فرض تعارض جایی نیست که به صدق یکی و کذب دیگری علم داریم بلکه جایی است که حتما یکی کذب است و احتمال دارد هر دو هم کذب باشند. نتیجه اینکه حکم به تخییر به صورت مطلق در فرض روایت (حتی اگر منظور تخییر عملی باشد) حکمی خلاف قاعده است.
به نظر ما اشکال مرحوم آقای خویی فی الجمله تمام است و اینکه آقای صدر گفتند تخییر در دوران بین محذورین جایی است که اصل معین یا عموم و اطلاق فوقانی نباشد بله درست است اما ظاهرا مرحوم آقای خویی منظورشان این است که روایت در چنین فرضی به تخییر حکم کرده است. و اینکه ایشان گفتند مستفاد از روایت تخییر عملی است نه تخییر در مساله اصولی بله درست است اما بعید نیست مراد مرحوم آقای خویی هم همین باشد که در دوران بین محذورین مکلف عملا مخیر است و فقط مشکل اینجا ست که مرحوم آقای خویی گفتند این حکم علی القاعده است و بعید نیست این اشتباه از مقرر باشد و منظور ایشان این بوده که این روایت در مورد تعارض روایات دال بر امر و نهی است که در فرض دوران بین محذورین با علم به جنس الزام حکم به تخییر علی القاعده است.
و لذا به نظر ما اشکالی که به استدلال به این روایت وارد است این است که مفاد این روایت اخص از مدعا ست. چون مدعا این است که در همه موارد تعارض تخییر ثابت است در حالی که مفاد این روایت حکم به تخییر در خصوص روایات متعارض متضمن امر و نهی است هر چند این دوران بین محذورین اصطلاحی نیست چون دوران بین محذورین در جایی است که جنس الزام معلوم باشد و اینجا احتمال کذب هر دو خبر وجود دارد اما مفاد این روایت این است که اگر جایی دو روایت متعارض باشند که یکی از آنها امر است و دیگری نهی باشد مخیر هستید و شاید علت آن هم همان نفی ثالث باشد یعنی هر چند مکلف به جنس الزام علم ندارد اما به حجت بر احدهما علم دارد و این همان نفی ثالث است و با علم به وجود حجت بر وجوب یا حرمت مثل مواردی است که به وجوب یا حرمت علم وجدانی داشته باشد. مثل جایی که فرد به صدور یکی از دو روایت علم داشته باشد در این صورت هر چند به جنس الزام علم ندارد (چون شاید آنچه از امام صادر شده است از باب تقیه باشد) اما با این حال مکلف باید به تخییر حکم کند. خلاصه اینکه مدلول روایت چیزی بیش از تخییر در روایات متعارض متضمن امر و نهی نیست و این اخص از مدعا ست.
و این با قطع نظر از اشکال سوم است که گفتیم مفاد این روایت اصلا تخییر نیست بلکه توسعه و نفی کلفت از ناحیه دو روایت متعارض بود. یعنی بر فرض که منظور از توسعه در روایت تخییر در اخذ به روایات متعارض باشد اما مفاد آن در خصوص روایات متعارض دال بر امر و نهی است و این نسبت به همه موارد تعارض اطلاق ندارد. و بعید نیست منظور مرحوم آقای خویی هم همین باشد هر چند عبارت مقرر به این مطلب وافی نبوده است.
مرحوم آقای صدر به استدلال به این روایت اشکال دیگری مطرح کرده است و آن اینکه حتی اگر منظور از توسعه در روایت را تخییر در اخذ بدانیم با این حال مورد آن روایات در فروع نیست بلکه منظور روایات در اصول دین است. اگر در مباحث مرتبط با اصول دین دو روایت متعارض وجود داشت مکلف باید آنها را بر امام عرضه کند و تا آن زمان نسبت به اعتقاد به آن مساله در سعه است و لازم نیست به یکی از آنها معتقد باشد. ایشان میفرمایند شاهد اینکه در روایت گفته است یکی از آنها به اخذ امر میکند و نگفت یکی از آنها به فعل امر میکند و اخذ اینجا به معنای اعتقاد است و اگر مساله از مسائل فرعی بود باید میگفت یکی از آنها به فعلش امر میکند و دیگر از فعلش نهی میکند نه اینکه یکی از آنها به اخذ به آن امر میکند و دیگری از اخذ به آن نهی میکند پس مورد روایت از مسائل اعتقادی بوده است.
چهارشنبه, ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
بحث در روایت سماعه بود. مرحوم آقای صدر فرمودند این روایت در تعارض اخبار مربوط به مسائل اعتقادی است و حداقل این احتمال وجود دارد و لذا نمیتوان بر اساس آن در تعارض اخبار مسائل فرعی به تخییر حکم کرد. ایشان گفتند در روایت آمده است یک روایت به اخذ آن امر میکند و یک روایت از آن نهی میکند و این با مسائل اعتقادی مناسب است و گرنه اگر مساله فرعی و عملی بود باید گفته میشد یکی روایت به انجام آن و عمل به آن امر میکند و دیگری از آن نهی میکند.
درست است که در مسائل فرعی هم تعبیر به «اخذ» داریم مثل امر به اخذ به سنت، یا اخذ معالم دین و … اما آنچه مفاد روایت است امر به اخذ است و این با امر به فعل متفاوت است. امر به نماز، متضمن امر به فعل نماز است نه امر به اخذ به نماز و این تعبیر با مسائل اعتقادی مناسب است و منظور از امر به اخذ یعنی امر به اعتقاد به آن و موید آن هم این است که امور اعتقادی است که تعقیب فوری آن لازم نیست بلکه میتواند آن را تاخیر بیندازد تا مساله روشن شود در حالی که در امور عملی، نیاز است مساله را پیگیری کند تا قول حق روشن شود و مطابق آن عمل کند.
علاوه که تعارض در مسائل فرعی به اخبار آمر و ناهی شاذ است و حمل روایت بر این موارد موجب حمل روایت بر مورد شاذ میشود. اکثر تعارضات در مسائل فرعی بین وجوب و عدم وجوب یا حرمت و عدم حرمت و … است ولی اینکه یکی بر وجوب و دیگری بر حرمت دلالت کند بسیار کم است. (هر چند این موید قابل جواب است که جواب امام علیه السلام در پی سوال راوی است و سوال از فرد نادر قبیح نیست تا اختصاص جواب آن به مورد تعارض خبر آمر و ناهی حمل بر شاذ و قبیح باشد.)
در هر حال به نظر ما این روایت هم با توجه به اشکالات متعددی که وارد شد برای استدلال بر تخییر صلاحیت ندارد.
روایت بعدی مرسله کلینی است که به دنبال این روایت آمده است.
فِی رِوَایَهٍ أُخْرَى بِأَیِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ بَابِ التَّسْلِیمِ وَسِعَک (الکافی، جلد ۱، صفحه ۶۶)
مفاد این روایت تخییر در اخبار متعارض است و اینکه به هر کدام از دو خبر اخذ شود اشکالی ندارد. مرحوم کلینی در مقدمه کافی روایت مرسل دیگری به همین مضمون نقل کرده است.
بِقَوْلِهِ علیه السلام: «بِأَیِّمَا أَخَذْتُمْ مِنْ بَابِ التَّسْلِیمِ وَسِعَکُمْ» (الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۷)
سند هر دو روایت مرسل است با این تفاوت که ایشان در مقدمه به صورت جزمی به امام علیه السلام نسبت داده است و اگر کسی مراسیل جزمی ثقات را حجت بداند باید این روایت را هم بپذیرد بلکه مرحوم کلینی در مقدمه تمام روایات کتاب را به صورت جزمی به ائمه علیهم السلام نسبت داده است (مانند آنچه مرحوم صدوق در ابتدای کتابش گفته است) و این نشان میدهد این روایات برای او ثابت بوده است اما این برای ما معتبر نیست و ما قبلا هم گفتهایم مرسلات جزمی هیچ کدام از روات حتی مثل مرحوم صدوق یا کلینی حجت نیست. بلکه مرحوم کلینی در مقدمه تمام روایات کتاب را به صورت جزمی به ائمه علیهم السلام نسبت داده است و این نشان میدهد این روایات برای او ثابت بوده است اما این برای ما معتبر نیست چون حجیت این روایت برای آنها به معنای شهادت بر صحت این روایت بر اساس وثاقت روات آنها نیست بلکه بر اساس قرائن حدسی و اجتهاد آنها بوده است و از این تعبیر مقدمه کافی چیزی بیش از این استفاده نمیشود.
اشکال نشود که اینجا اصاله الحس جاری است چون اصاله الحس در جایی جاری است که فرد از چیزی خبر بدهد اما اینکه فرد اعتقادش را بیان کند مثل اینکه «این روایت از نظر من حجت است» مجرای اصاله الحس نیست.
و حتی اگر کلام کلینی را اخبار از صدور هم باشد باز هم مجرای اصاله الحس نیست چون در آن احتمال معاصرت شرط است و گرنه اصاله الحس جاری نیست.
و با قطع نظر از این اشکال و با فرض اعتبار سند روایت، باز هم روایت بر تخییر در روایات متعارض دلالت نمیکند. مرحوم اصفهانی فرمودهاند ما احتمال نمیدهیم که روایت منقول در مقدمه کافی نقل به معنا شده باشند یعنی این روایتی غیر از آنچه در کتاب کافی آمده است نیست بلکه مشیر به همین روایات تخییر است و لذا اگر ما دلالت آنها را انکار کنیم جایی برای تمسک به این مقدمه نیست.
اما آنچه در ذیل روایت سماعه آمده است مشخص است که روایت صدری داشته که برای ما نقل نشده است و لذا روایت برای ما مجمل است و احتمال هم نمیدهیم ابتدای این روایت مانند صدر روایت سماعه بوده باشد چرا که ضمائر و صیغه غیبت در روایت سماعه با ضمائر و صیغه مخاطب در روایت سماعه سازگار نیست.
عرض ما این است که این اشکال به دلالت روایت وارد نیست و مرحوم کلینی وقتی میگوید در روایت دیگر این چنین آمده است یعنی در روایت دیگری که متضمن همان قضیهای است که در روایت قبل ذکر شده است. در حقیقت مرحوم کلینی موضوع سوال و جواب امام علیه السلام را نقل به معنا کرده است و این نشان میدهد برداشت ایشان از روایت سماعه حل مشکل در اخبار متعارض بوده است و اینکه امام علیه السلام به توقف امر کرده است و صدر روایت مرسله هم همین بوده است که در آن به تخییر حکم شده است و نقل به معنای روایات اشکال ندارد و در حقیقت مرحوم کلینی نقل میکند در روایات متعارض دو خبر وجود دارد یکی همان که در روایت سماعه آمده است و دیگری آنچه در این روایت آمده است که مفاد آن این است که به هر کدام از روایات متعارض اخذ کنی اشکالی ندارد و مجاز است.
و اینکه ما گفتیم روایت سماعه ممکن است در مورد روایات اعتقادی باشد نمیتواند مانع دلالت این روایت باشد چون قطع نداریم فهم ایشان از این روایت منحصرا مبتنی بر صرف روایت سماعه باشد و این روایت هم مثل همه روایاتی که به معنا نقل شدهاند بر اساس فهمی که او نقل کرده است حجت است و اینجا مجرای اصاله الحس است چون از چیزی اخبار میکند که احتمال دارد از حس آن را نقل کرده باشد.
و اگر اشکال سندی که مطرح کردیم نبود، این روایت میتوانست بر تخییر در متعارضین دلالت کند البته به این شرط که احتمال بدهیم این روایت غیر از آنچه در کتاب ذکر شده است، باشد. اما به خاطر ارسال سند روایت نمیتوان بر اساس آن به تخییر حکم کرد.
شنبه, ۳۱ فروردین ۱۳۹۸
بحث در اخباری بود که برای اثبات تخییر بین اخبار متعارض به آنها استدلال شده است. آخرین روایتی که برای تخییر به آن استدلال شده است مرفوعه زراره است.
وَ رَوَى الْعَلَّامَهُ قُدِّسَتْ نَفْسُهُ مَرْفُوعاً إِلَى زُرَارَهَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَأَلْتُ الْبَاقِرَ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَأْتِی عَنْکُمُ الْخَبَرَانِ أَوِ الْحَدِیثَانِ الْمُتَعَارِضَانِ فَبِأَیِّهِمَا آخُذُ فَقَالَ یَا زُرَارَهُ خُذْ بِمَا اشْتَهَرَ بَیْنَ أَصْحَابِکَ وَ دَعِ الشَّاذَّ النَّادِرَ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی إِنَّهُمَا مَعاً مَشْهُورَانِ مَرْوِیَّانِ مَأْثُورَانِ عَنْکُمْ فَقَالَ ع خُذْ بِقَوْلِ أَعْدَلِهِمَا عِنْدَکَ وَ أَوْثَقِهِمَا فِی نَفْسِکَ فَقُلْتُ إِنَّهُمَا مَعاً عَدْلَانِ مَرْضِیَّانِ مُوَثَّقَانِ فَقَالَ انْظُرْ إِلَى مَا وَافَقَ مِنْهُمَا مَذْهَبَ الْعَامَّهِ فَاتْرُکْهُ وَ خُذْ بِمَا خَالَفَهُمْ فَإِنَّ الْحَقَّ فِیمَا خَالَفَهُمْ فَقُلْتُ رُبَّمَا کَانَا مَعاً مُوَافِقَیْنِ لَهُمْ أَوِ مُخَالِفَیْنِ فَکَیْفَ أَصْنَعُ فَقَالَ إِذَنْ فَخُذْ بِمَا فِیهِ الْحَائِطَهُ لِدِینِکَ وَ اتْرُکْ مَا خَالَفَ الِاحْتِیَاطَ فَقُلْتُ إِنَّهُمَا مَعاً موافقین [مُوَافِقَانِ] لِلِاحْتِیَاطِ أَوْ مخالفین [مُخَالِفَانِ] لَهُ فَکَیْفَ أَصْنَعُ فَقَالَ ع إِذَنْ فَتَخَیَّرْ أَحَدَهُمَا فَتَأْخُذُ بِهِ وَ تَدَعُ الْآخَر (عوالی اللئالی، جلد ۴، صفحه ۱۳۳)
سوال در این روایت از دو خبر متعارض است و امام علیه السلام در جواب ابتدا ترجیح به شهرت را مطرح کردهاند و بعد راوی سوال میکند که اگر هر دو خبر مشهور باشند چه باید کرد؟ و امام علیه السلام میفرمایند باید بر اساس صفات راوی ترجیح داد و دوباره راوی از فرض تساوی سوال میکند و امام علیه السلام به عمل مطابق احتیاط جواب دادهاند و در با فرض تساوی در این جهت هم به تخییر بین آنها حکم کردهاند.
مرحوم آقای خویی روایت را از نظر سندی ضعیف دانستهاند و علاوه بر آن اشکال کردهاند که مفروض در این روایت، تعارض دو خبر مشهور است و مراد هم شهرت روایی است و اشتهار خبر (به معنای لغوی) به این معنا ست که صدور آنها قطعی است در حالی که آنچه محل بحث ما ست تعارض بین روایاتی است که صدور آنها ظنی است و بر اساس دلیل حجیت قرار است معتبر باشند.
مرحوم آقای صدر از این اشکال جواب دادهاند که در این روایت بعد از فرض شهرت هر دو خبر، ترجیح به صفات راوی مطرح شده است در حالی که اگر صدور هر دو خبر قطعی باشد نوبت به ترجیح به صفات راوی نمیشود و لذا این اشکال دلالی وارد نیست.
در هر حال روایت از نظر سندی بسیار ضعیف است و در هیچ منبعی قبل از عوالی اللئالی نیامده است که هم در کتاب و هم در مولف تردید است.
روایت دیگری در کلام مرحوم آقای خویی ذکر شده است و آن هم متن فقه الرضا علیه السلام است.
وَ النُّفَسَاءُ تَدَعُ الصَّلَاهَ أَکْثَرَهُ مِثْلَ أَیَّامِ حَیْضِهَا وَ هِیَ عَشَرَهُ أَیَّامٍ وَ تَسْتَظْهِرُ بِثَلَاثَهِ أَیَّامٍ ثُمَّ تَغْتَسِلُ فَإِذَا رَأَتِ الدَّمَ عَمِلَتْ کَمَا تَعْمَلُ الْمُسْتَحَاضَهُ وَ قَدْ رُوِیَ ثَمَانِیَهَ عَشَرَ یَوْماً وَ رُوِیَ ثَلَاثَهً وَ عِشْرِینَ یَوْماً وَ بِأَیِّ هَذِهِ الْأَحَادِیثِ أُخِذَ مِنْ جِهَهِ التَّسْلِیمِ جَاز (فقه الرضا علیه السلام، صفحه ۱۹۱)
در این نقل، به تخییر بین روایات متعارض حکم شده است و مرحوم آقای خویی دلالت آن را پذیرفتهاند و فقط به اشکال سندی اشاره کردهاند.
اصل اینکه این کتاب فقهی و فتوایی است یا کتاب حدیث است محل بحث است و برخی محتمل میدانند این همان کتاب علی بن موسی بن بابویه قمی باشد که برخی مثل علامه مجلسی از علی بن موسی به اشتباه برداشت کردهاند که منظور امام علیه السلام بوده است.
مرحوم علامه مجلسی در مورد این کتاب میگوید:
و کتاب فقه الرضا (علیه السلام) أخبرنی به السید الفاضل المحدث القاضی أمیر حسین- طاب ثراه- بعد ما ورد أصفهان، قال: قد اتفق فی بعض سنی مجاورتی بیت اللّه الحرام، أن أتانی جماعه من أهل قم حاجین، و کان معهم کتاب قدیم یوافق تاریخه عصر الرضا صلوات اللّه علیه، و سمعت الوالد- رحمه اللّه- أنه قال: سمعت السید یقول: کان علیه خطه صلوات اللّه علیه، و کان علیه إجازات جماعه کثیره من الفضلاء و قال السید: حصل لی العلم بتلک القرائن أنه تألیف الإمام (علیه السلام) فأخذت الکتاب و کتبته و صححته، فأخذ والدی- قدس اللّه روحه- هذا الکتاب من السید و استنسخه و صححه، و أکثر عباراته موافق لما یذکره الصدوق أبو جعفر بن بابویه فی کتاب من لا یحضره الفقیه من غیر سند، و ما یذکره والده فی رسالته إلیه، و کثیر من الأحکام التی ذکرها أصحابنا و لا یعلم مستندها مذکوره فیه (بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۱۱)
در هر صورت شاهدی بر اینکه این کتاب توسط امام علیه السلام نوشته شده باشد وجود ندارد اما نویسنده او باید فقیهی آشنا به فقه و روایات بوده باشد که آنچه در این کتاب جمع کرده است فتاوای خود او است که در برخی موارد به روایات هم اشاره کرده است. در همین مورد هم ابتداء فتوای خودش را ذکر کرده است و بعد به روایات مختلف اشاره شده است و چون بین آنها جمعی پیدا نکرده است به تخییر حکم کرده است و این خود نیز شاهدی است که کتاب از امام علیه السلام نیست و بعید نیست بر اساس حکم به تخییر، به صاحب فقه الرضا هم تخییر علی الاطلاق نسبت داده شود و شاید آنچه ایشان اینجا گفته است حتی روایت مرسلهای هم نباشد بلکه جمع بندی او از مجموع روایات این بوده که مکلف در بین روایات متعارض مخیر است و حداکثر این است که این بخش یک روایت مرسله است که به خاطر ضعف سندی نمیتوان به آن اعتماد کرد.
و بر فرض که روایت از نظر سندی تمام هم باشد و این بخش عین کلام امام علیه السلام باشد باز هم دلالت روایت تمام نیست.
دوشنبه, ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
بحث در روایت فقه الرضا علیه السلام بود. مفاد این روایت این بود که با توجه به تعارض روایات در حداکثر مدت نفاس، به هر کدام از آنها اخذ شود جایز است. گفتیم معلوم نیست این مضمون روایت باشد بلکه فقه الرضا علیه السلام کتابی است که توسط یک فقیه نوشته شده و فتاوای خودش را در آن ذکر کرده است و آنچه در اینجا گفته است شاهدی بر همین مساله است که ابتدائا فتوای خودش را ذکر کرده و بعد گفته است در آن روایات متعارضی وجود دارد که اخذ به هر کدام جایز است و این بیان از امام صادر نمیشود چون وظیفه امام بیان حکم در قضیه است نه اینکه بگوید در این مساله روایات معارضی وجود دارد و به هر کدام میتوان عمل کرد. وقوع تعارض برای امام معنا ندارد. و نهایتا این است که قسمت تخییر در اخذ به روایات متعارض، روایت مرسلهای است که از نظر سندی قابل اعتماد نیست.
و اینکه برخی گفتهاند این کتاب همان کتاب التکلیف شلمغانی است و در آن روایت معروف در مورد کتب ابن فضال نقل شده است که امام علیه السلام در مورد کتب او گفته است به آنچه روایت کرده است عمل کنید و به آنچه فتوا داده است عمل نکنید نمیتواند سند این را درست کند چون مضمون آن روایت این نیست که هر آنچه این افراد نقل کردهاند حجت است حتی اگر مرسل نقل کرده باشند یا از غیر ثقه نقل کرده باشند بلکه منظور این است که تقلید از این افراد صحیح نیست اما در قبول خبر آنها عدالت شرط نیست و وثاقت کافی است و در مقام الغای سایر شروط اعتبار خبر نیست.
در هر حال این قسمت اصلا معلوم نیست روایت باشد و اگر هم روایت باشد خبر مرسلی است که فاقد اعتبار است و لذا مرحوم آقای خویی با اینکه دلالت آن را بر تخییر پذیرفتهاند اما آن را از نظر سندی فاقد اعتبار دانستهاند.
با این حال گفتیم حتی اگر سند این عبارت هم تمام بود و روایت معتبری بود با این حال دلالت آن بر تخییر در متعارضین تمام نیست. علت هم این است که آنچه در آن آمده است نسبت به قضیه نفاس است و نسبت به همه اخبار متعارض اطلاقی ندارد و شمول آنها باید بر اساس الغای خصوصیت شود و الغای خصوصیت در جایی است که احتمال فرق بین این مورد و سایر موارد نباشد اما در مورد نفاس محتمل است تخییر به عنوان حکم ظاهری یا واقعی جعل شده باشد. مثل آنچه در مورد ایام استظهار در حیض آمده است که به یک یا دو روز استظهار کند که حائض واقعا مجاز است به این کار. یعنی جعل احتیاط در حق او حکم واقعی است هر چند احتیاط او حکم ظاهری است. احتمال دارد نفساء در صورت استمرار خون، واقعا مجاز باشد بین اینکه ده روز یا هجده روز یا بیست و سه روز را زمان نفاس قرار دهد و بعدا هم مکلف به قضای نماز نیست حتی اگر معلوم شود واقعا نفساء نبوده است. بنابراین احتمال دارد شارع به عنوان حکم ظاهری، واقعا در حق نفساء این تخییر را جعل کرده باشد و اینکه زنی که زایمان کرده است میتواند ده یا هجده یا بیست و سه روز را نفاس قرار دهد چون نفاس در حق زن نوسان دارد و بر همین اساس شارع برای او حکم ظاهری جعل کرده است که هر کدام را میخواهد رعایت کند.
و احتمال هم دارد اصلا شارع بر اساس حکم واقعی تخییر را جعل کرده باشد یعنی شارع زن را بعد از ده روز واقعا مجاز در ترتب احکام نفاس قرار داده است و الزام هم ندارد و میتواند آن احکام را رعایت نکند.
بنابراین با قطع نظر از اشکال سندی، حتی بر تخییر در متعارضین هم دلالت ندارد.
نتیجه اینکه هیچ کدام از روایات برای اثبات تخییر در اخبار متعارض تمام نبود و همه یا مشکل سندی داشتند و یا مشکل دلالی و یا هر دو و بر همین اساس جایی برای ادعای تواتر اجمالی یا معنوی باقی نمیماند (چون دلالت بسیاری از این روایات را نپذیرفتیم) و فقط روایت حسن بن جهم بود که ما گفتیم بعید نیست محکوم روایت عیون باشد و لذا حکم به تخییر هیچ وجهی ندارد و اصلا تخییر در امارات که جعل آنها در ارتکاز عقلاء بر اساس کاشفیت است معنا ندارد و اگر قرار باشد شارع به طور خاص و بر خلاف نظر عقلاء در آن مورد حجیتی را به نحو تاسیسی جعل کرده باشد (که اگر تمام باشد تنها مورد جعل حجیت به نحو تاسیسی در شریعت است) نیازمند بیان واضح و متعدد بود و با صرف یک یا دو روایت که از نظر سند و دلالت محل شبهه است قابل ایصال نیست. و با این بیان روشن میشود که وجهی برای نظر مرحوم آخوند مبنی بر کنار گذاشتن اخبار ترجیح با روایات تخییر باقی نمیماند. ایشان فرمودند اطلاق این روایات تخییر است و شامل صورت وجود مرجح هم میشود و این اطلاق به طوری است که قابل تقیید نیست و لذا باید اخبار ترجیح را بر استحباب حمل کرد و ما گفتیم اصلا روایت معتبری بر تخییر نداریم و تخییری هم که در این روایات آمده بود تخییر محل بحث در فرض تعارض روایات نبود و بر فرض هم که اطلاقی داشته باشد قابل تقیید با اخبار دال بر ترجیح است که توضیح آن خواهد آمد.
مرحوم آخوند در ادامه فرمودهاند علاوه بر روایاتی که بر تخییر در تعارض روایات دلالت دارند یک طایفه دیگر اخباری است که به اخذ به احوط امر کرده است. طایفه سوم بر توقف دلالت میکنند و طایفه چهارم روایاتی است که بر ترجیح دلالت میکنند که خود آنها چند دستهاند. برخی بر ترجیح به صفات راوی دلالت میکنند و برخی بر ترجیح به شهرت و دسته سوم بر ترجیح به مخالفت با عامه و موافقت کتاب و دسته چهارم بر ترجیح به احدثیت و جدیدتر بودن دلالت دارند.
مرحوم آخوند با اینکه فرمودهاند در مورد تعارض اخبار چهار طایفه روایت وجود دارد به غیر از روایات تخییر فقط روایات ترجیح را مورد بررسی قرار دادهاند و اصلا متعرض دو طایفه احتیاط و توقف نشدهاند.